خستهام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظههای کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگیهای اداری
آفتاب زرد و غمگین، پلههای رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته، چشمهایی پینهبسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشمانتظاری
صندلیهای خمیده، میزهای صفکشیده
خندههای لب پریده، گریههای اختیاری
عصر جدولهای خالی، پارکهای این حوالی
پرسههای بیخیالی، صندلیهای خماری
سرنوشت روزها را روی هم سنجاق کردم
شنبههای بیپناهی، جمعههای بیقراری
عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد بردباری
روی میز خالی من، صفحهی باز حوادث:
در ستون تسلیتها نامی از ما یادگاری
(قیصر امین پور)
می رفتیم
و درختان چه بلند
و تماشا چه سیاه
راهی بود از ما تا گل هیچ
مرگی در دامنه ها
ابری سر کوه
مرغان لب زیست
می خواندیم:
بی تو دری بودم به برون
و نگاهی به کران
و صدایی به کویر
می رفتیم
خاک از ما می ترسید
و زمان بر سر ما می بارید
خندیدیم
ورطه پرید از خواب
و نهان ها آوایی افشاندند
ما خاموش
وبیابان نگران
و افق یک رشته نگاه
بنشینیم
تو چشمت پر دور
من دستم پر تنهایی
و زمین ها پر خواب
خوابیدیم
می گویند
دستی در خوابی گل می چید
سهراب سپهری
کودکی ربوده شد
کی ؟و کجا؟
زیر لب گفتم با خود
آن هنگام که
فروختم من خاطراتش را
به دوره گرد روزگار
محبوبه
خسته ام دیگر ازین فریاد ها
خسته از بی مهری و بی دادها
خسته از دلبستگی و یاد ها
خسته از شیرین و از فرهاد ها
خسته ام از این همه دیوانگی
خسته از نادانی فرزانگی
خسته از این دشمنان خانگی
خسته ام ازین همه بیگانگی
خسته ام از گردش چرخِ فلک
خسته از تنهایی و شب های تک
خسته از ایمانم و تردید و شک
خسته از دیو و دَد و دوزو کلک
خسته ام دیگر ازین آوارها
خسته از سنگینی دیوارها
خسته از ظلم و بد و آزارها
خسته از بی یاری بیمارها
خسته ام از تابش مهر و قمر
خسته از نامردمی های بشر
خسته از بی فطرتان بی هنر
خسته ام از خستگی ها، بیشتر…
خسته ام، خسته ام…
دیروز میگفتم :
مشقهایم را خط بزن … مرا مزن
روی تخته خط بکش … گوشم را مکش
مهر را در دلم جاری بکن … جریمه مکن
هر چه تکلیف میخواهی بگیر … امتحان سخت مگیر
اما کنون ..
مرا بزن … گوشم را بکش .. جریمه بکن .. امتحان سخت بگیر
مرا یک لحظه به دوران خوب مدرسه باز گردان