می رفتیم
و درختان چه بلند
و تماشا چه سیاه
راهی بود از ما تا گل هیچ
مرگی در دامنه ها
ابری سر کوه
مرغان لب زیست
می خواندیم:
بی تو دری بودم به برون
و نگاهی به کران
و صدایی به کویر
می رفتیم
خاک از ما می ترسید
و زمان بر سر ما می بارید
خندیدیم
ورطه پرید از خواب
و نهان ها آوایی افشاندند
ما خاموش
وبیابان نگران
و افق یک رشته نگاه
بنشینیم
تو چشمت پر دور
من دستم پر تنهایی
و زمین ها پر خواب
خوابیدیم
می گویند
دستی در خوابی گل می چید
سهراب سپهری
چ شعر قشنگییییییییییییییی.موافقی تبادل لینک کنیم؟راستی ب وبلاگ ما هم سر بزن و نظر بده.بایییییییییییییی
سلام
ممنون
یکی از شعرهای زیبا ولی پیچیده...توصیفی از زندگی ..گذر زمان..وخوشی ها وناخوشیهایمان در این زمانه...
ریچارد نیکسـ ـون میگه :
ما خُوبـ یاد گرفتیمـ در آسـ ـمان مثلـِ پرندگان باشیمـ و در آبـ مثلـِ ماهیها !
اما هنوز یاد نگرفتیمـ روی زمیـ ـن چگونه زندگی کنیمـ !!!
بازم ممنون...موفق باشید
کاشکی میشد تو آسمون ستاره هارو بشمارم
دلای بی محبتو از تو دلا جدا کنم
کاشکی میشد رو ابرای بهاری یک لحظه نشست
چطور میشه یه قلب عاشقو شکست
کاشکی اگه چیزی شکست
کاسه ی چینیمون باشه
اخه اگه دلی باشه بند زدن اون مشکله
کاشکی اگه میباره اشکی از چشا
فقط نشون شوق باشه
کاشکی تو نا امیدیا نشونی از امید باشه
تو همه ی سیاهیا یه لکه ی سفید باشه
سلام
آپم
سلام
شما لطف دارید
واقعا امان از عشق..........واقعا هرچقدر هم زمان بگذرد ولی .........
قشنگترین عشق نگاه خدا به بندگانش است...
تو را به همان نگاه می سپارم...