کیمیاگــری چیره دست
ستاره مــرا
به آسمان تو دوخته است
و فرشته ای بی نام و نشان
بال مــــرا
به دست های تو بستـه است
هـم از این روســت
که در فصل هـای جادویـی
خیل پرندگـان دریایــی
از منظــر چشم های من
در هــوای آسمان تو
پــرواز خواهند کـــرد
آسمان تعطیل است
بادها بیکارند
ابرها خشک و خسیس
هق هق گریه ی خود را خوردند
من دلم می خواهد
دستمالی خیس
روی پیشانی تب دار بیابان بکشم
دستمالم را اما افسوس
نان ماشینی
در تصرف دارد
......
......
......
آبروی ده ما را بردند!
قیصر امین پور
آرام و بی صدا
مثل پری شناور در باد
یا مثل سایه پشت سرم راه می روی
و دفتر و مداد و کتابم را
که در کف اتاق پراکنده اند
از روی فرش کوچمکان جمع می کنی
بی آنکه گرد هیچ صدایی
بر لحظه سرودن من سایه افکند
آرامش حضور تو عطر خیال را
بر خلسه وار خلوت من می پراکند
قیصر امین پور
یه پروانه را با دستات می گیری
بدش می خوای ببینی زنده هست؟
انگشتاتو باز کنی .... فرار میکنه
محکم بگیری....می میره
دوست داشتن هم یه چیزی مثل پروانه هست