السلام علیک

من باشم ،

       تو باشی و صحن انقلابت ...

               دنیا را می خواهم چه کار؟!

السلام علیک یا شمس الشموس

یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام

نظرات 2 + ارسال نظر
ابراهیم شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:53 ق.ظ http://namebaran.blogfa.com/

تبریک میگم ولادت ولادت امام رضا رو به شما

ب*ا*ب*ا*لنگ در*ا*ز چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:00 ق.ظ

نمی دونم چی بگم...فقط میگم سلام آنه...
آیا کسی هست که بابای سراپا تقصیر را ببخشاید و با آغوش باز پذیرای این همه ناملایمت های او باشد...
بی گمان اگر چنین باشد او لایق ستایش است... لایق دست هایست که او را بالا کشد...لایق همه مهربانی هاست...
دکلمه رو داشتی...البته اگه بشه اسمشو گذاشت دکلمه...حالا آنه منو می بخشه...اگه نبخشه چی...
امشب هرچی سعی می کنم به خودم بقبولونم که خوشحالم نمی تونم...کم نیاوردم...نمی دونم شاید..
هر چقدر هم که بگویی نهایی خوب است؛ هم من و هم تو میدانیم که:تنهایی خوب نیست ...ولی چه میتوان کرد وقتی خوبی نمانده تا به تنهایی ، واژه تنهایی را از تخته سیاه زندگی پاک کند...تو خوب باشی همه خوبند...
یک دقیقه سکوت برای لبای فشرده ایی که یک عمر پشیمانی دوست دارم را به جان خرید... برای بقا...
طبقه چندم کدام کوچه ایی که هرچه می آیم به آسمانت نمی رسم...قطعه ایی از آسمان...
دلخوشم با نفسی...روزگارم این است...فوق العاده بود...
با دو گام از پل می گذری نه ایست و به تعمیرش نپرداز...پل ایستادن ندارد...برای نگاه کن...
باز پاییز است...اندکی از مهرپیداست...حتی در این دنیای بی مهری باز هم پاییز زیباست... این برای پاییزت..
از راه دارالاجابه می آیم تا اجابت کنی دعای عاجلم را... اینم برای السلام علیک..
خدایا بعد از همه من..بعد از من هیچکس نباشد که نبخشایی به حرمت کرامتت یا کریم...اینم برای خدایا..
دلی که شکست دیگر المثنی نمی شود...اینم یک قانون نانوشته است...
گفتمش با غم هجران چه کنم...گفت بساز...گفتمش چاره این ساز چه که کنم...گفت بسوز...اینم برای قصه ی ساختن و سوختن..البته اگه شعر مردومو خراب نکرده باشم..
چه خبر...در واقعه چه خبرها از این خوشحالی که مدتی از دست جنوبی راحت بودی..چه خبر از داماد خوشبخت...چه خبر از خودت...خوبی...سالمو سلامتی...قوی و محکم...خوب که به خودت میرسی...دل غشه...سردرد سرگیجه...چیزی که نداری...جنوبی مطمئن باشه...
اعتراف می کنم بابای بدی شدم اما این اعترافو بکنم بیشتر شب ها توی حول و هوش همین لحظات به یادت بودم...راستشو بخوای توی این مدت چند جایی رفتم از جمله تهرانو چند جای دیگه که بیشتر جنبه کاری داشته...الانم حال روزام خوب نیست اما حال خودم هـــــــی...ولی ای کاش آدما بزرگ نشن...بی خیال...
دوست داشتم الان پیشت بودمو با تموم وجود توی آغوشم می فشردمت و غرق بوسه های عاشقانه ات می کردم...دوست داشتم الان بودی و مثل این فیلم های عاشقانه هست که توی اتاق باهم خلوت می کنن...روی تخت میخوابوندمت و خودمم مثل راهبه ها هست توی کلیسا زانو میزنن...کنار تخت زانو می زدمو یه دل سیر فقط و فقط نگات میکردم ، اونقد نگات می کردم که چشام سوسو بزنه...یا نهایتاً تریشه ایی از موهاتو جدا می کردمو هی بین انگشتام پیچ می دادم و میگفتم...ممنونم آنه ی من که جنوبی رو با همه این نامهربونی هاش...با همه این بدی هاش...با همه این حرفاش...با همه این دردهاش...و با همه جنوبی بودنش تحمل می کنی...
مرسی آنه خانومی و ممنون به خاطر همه مهربونی هات... و می بخشی که نمی تونم و نمی دونم جواب این همه خوبی هاتو چطوری بدم...


با احترام
از طرف جنوبی یی که بابا شده
بابا لنگ دراز

سلام به بابا لنگ دراز آنه
اما به نظرم این دو واژه خیلی نا آشنا شدن تازگیها برای بار اول که اومدم جواب نظرت رو بدم جوابم ثبت نشد و بعدش هم اثباب کشی و خرابی خط تلفن باعث شد مدتی از نت دور باشم امیدوارم هر جا که هستی خوب و خوش و سلامت باشی و مارم تو این ایام دعا کن خیلی ممنونم که واسه تک تک نوشته ها نظر داده بودی اما حس میکنم این روزا باهام قهری که نمیای این ورا اما خدا که فقط موضوع قهر باشه و نه چیز دیگری البته به اضافه ی خبر خوش و شادمانی در زندگیت
نکنه که حتی دیگه یادی هم ازم نمیکنی امیدوارم هر چه روزتر جوابی ازت دریافت کنم و خیالم از این بابت که قهر نیستی راحت شه
جنوبی جنوبی جنوبی جنووووبــــــــــــــــی کـــــــجایـــــــــــــی؟

نه بازم انگار صدام نرسید بهت ، سلام مادر رو خیلی برسون و دستش رو ببوس


از آنه ی مجهول

به بابای جنوبی سیاه سوخته

خب به من چه چرا این همه مدت کم پیدا شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد