سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد
تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد
بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من
که بغض آشنای ابر گریه می خواهد
بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم
و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد
چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی
که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
سلام محبوبه ی عزیزم
ببخشید که مدت طولانی نتونستم بیام خیلی خوش حال شدم که توی این مدت این همه به فکرم بودی بازم مثل همیشه عالی و بی نقص بود خانومی...
شاد باشی و سربلند
دری به صدا در آمد: تق تق تق
کبوتری بالهای عشقش را
با گوهر محبت سیراب میکرد
در آن سوی رودخانه های متلاطم،
پرندگان از چاوشی خوانی بلبلکان مست
در بزم نشسته اند
گوش کن صدای پای خدا را از اوج این آبشار میشنوی ،
گوش کن!
خدا میخواند
از دهان بلبلان همیشه مست
ببوی!
آیا به مشامت آشناست
خدا همچنان بوی بهشت را به مشاممان میرساند
و پیغام سروش را به معبد دلفی قلبمان !
که ای انسان
من آفریدگار توآم
من نیز عاشقم
من نیز عاشقم ...
هم اکنون دلی بیاد شماست
اجی محبوبه من همیشه به یاد شما هستم ولی خب خداوکیلی من نمی تونم با وبت کنار بیام....واسه کامنت گذاشتن خیلی اذیت می کنه!
ولی بخدا به یادتون هستم...می گم یاهو ندارید؟
راستی لطف کن این نظر رو تایید نکن
مرسی
رفتم برای گردش در میان گلستان یکی از دوستان
دیدم بسادگی این جمله را نوشته بود :
" آب نریختم که برگردی ! اب ریختم تا پاک شود هرچه ردّ پای توست ، از زندگی ام ...! "
عمیقا این عبارت در جانم اثر کرد و سراپایم را لرزاند ...
و به ناگاه جویبار این ابیات در ذهنم جاری شد ...
گفتم نکند میزبان بزرگ پشت پایم آب مفارقت ریخته باشد که دیگر رویم را نبیند و مرا به خویش نخواند .
نه ! خدای بزرگ تو کریمتر و رحیمتر از آنی که این بخواهی ...! فلذا سوختم و سوختم و سوختم !
" آب از پی ام نریخت که آیم دوباره من/شاید برای شستن ردّی که از من است "
[گل][گل][گل]
سلام
ممنونم...خوبید؟
کم پیدایییییییییییییییت..
باید تو زندگی همیشه در مقابل همه مشکلات وسختی ها مقاومت کرد..نتیجه هر ایستادگی پیروزی است...
ایستادگی کن تا روشن بمانی شمع های افتاده خاموش می شوند...احمد شاملو ...
موفق..شاد و سلامت باشید
برخیز به خون دل وضویی بکنیم
در اب ترانه شستشویی بکنیم
عمر اندک و فرصت خموشی بسیار
تلخ است سکوت ؛ گفتگویی بکنیم...
اولیم ایا؟
سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد
تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد
بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من
که بغض آشنای ابر گریه می خواهد
بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم
و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد
چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی
که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
انجام وظیفه بود دوست من.
ای چشمۀ نور، انشعاباتت کو؟
ای خانه ات آباد خراباتت کو؟
در شهر نشانه ای زتبلیغ تو نیست
ای عشق ستاد انتخاباتت کو؟
گویندگان آن همه فریادِ
- این باد ،
آن مباد!
حتی درون آینه هم از نگاهِ خود
پرهیز می کنند
این اخته گشتگان ، همگی با سکوت خویش
شمشیرهای آخته را
تیز می کنند.
فدات مهربونم
سلام محبوبه ی عزیزم
ببخشید که مدت طولانی نتونستم بیام خیلی خوش حال شدم که توی این مدت این همه به فکرم بودی بازم مثل همیشه عالی و بی نقص بود خانومی...
شاد باشی و سربلند
خیلی زیبا بود
سلام دوست عزیز
وبلاگ خوبی دارین
خوش حال میشم به ماهم یه سریزنیدونظرت رو بگی...
منتظر حضورسبزت هستیم...
خود را به تو دادم که دلی رام بگیرم
کی می رسد آن روز که آرام بگیرم
آرامش عاشق به هیاهوی نبرد است
باید کمی از شور و شرت وام بگیرم
دلخواه من آن جاست که در اوج بلندی
سردار زمین خورده ی تو نام بگیرم
لبخند بزن، چشم بچرخان که من آن گاه
از سفره ی تو پسته و بادام بگیرم
مبعوث شدم تا برسانم خبر از تو
بگذار که از لحن تو الهام بگیرم
سلام
فکر کنم ازدواج کردین
انشا الله که مبارکتون باشه
به پای هم پیر بشین
سلام
آپم
دری به صدا در آمد: تق تق تق
کبوتری بالهای عشقش را
با گوهر محبت سیراب میکرد
در آن سوی رودخانه های متلاطم،
پرندگان از چاوشی خوانی بلبلکان مست
در بزم نشسته اند
گوش کن صدای پای خدا را از اوج این آبشار میشنوی ،
گوش کن!
خدا میخواند
از دهان بلبلان همیشه مست
ببوی!
آیا به مشامت آشناست
خدا همچنان بوی بهشت را به مشاممان میرساند
و پیغام سروش را به معبد دلفی قلبمان !
که ای انسان
من آفریدگار توآم
من نیز عاشقم
من نیز عاشقم ...
هم اکنون دلی بیاد شماست
اجی محبوبه من همیشه به یاد شما هستم ولی خب خداوکیلی من نمی تونم با وبت کنار بیام....واسه کامنت گذاشتن خیلی اذیت می کنه!
ولی بخدا به یادتون هستم...می گم یاهو ندارید؟
راستی لطف کن این نظر رو تایید نکن
مرسی
من از آنکه گردم به مستی هلاک
به آیین مستان بریدم به خاک
به آب خرابات غسلم دهید
پس آنگاه بر دوش مستم نهید
به تابوتی از چوب تاکم کنید
به راه خرابات خاکم کنید
مریزید بر گور من جز شراب
میارید در ماتمم جز رباب
مبادا عزیزان که در مرگ من
بنالند جز مطرب و چنگ زن
تو خود حافظا سر ز مستی متاب
که سلطان نخواهد خراج از خراب
رفتم برای گردش در میان گلستان یکی از دوستان
دیدم بسادگی این جمله را نوشته بود :
" آب نریختم که برگردی ! اب ریختم تا پاک شود هرچه ردّ پای توست ، از زندگی ام ...! "
عمیقا این عبارت در جانم اثر کرد و سراپایم را لرزاند ...
و به ناگاه جویبار این ابیات در ذهنم جاری شد ...
گفتم نکند میزبان بزرگ پشت پایم آب مفارقت ریخته باشد که دیگر رویم را نبیند و مرا به خویش نخواند .
نه ! خدای بزرگ تو کریمتر و رحیمتر از آنی که این بخواهی ...! فلذا سوختم و سوختم و سوختم !
" آب از پی ام نریخت که آیم دوباره من/شاید برای شستن ردّی که از من است "
[گل][گل][گل]
سلااااام محبوبه جونم چطور مطوری دختر؟بالاخره اومدی یا باز میری حاجی حاجی مکه؟
بازم بیا خیلی خوشحال میشم.
چقدر این مطلبت قشنگه کاش بشه بهش عمل کرد و ایستادگی کرد.
روزگارا ! تو اگر سخت به من می گیری
باخبر باش که پژمردن من آسان نیست...