-
خدا...
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 16:19
خدا خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا. زمانی که هراس مرگ میدزدد سکوتت را یکی همچون نسیم دشت میگوید: "کنارت هستم ای تنها" و دل آرام میگیرد.
-
خسته ام ...خسته ام از زندگی
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 21:16
خسته ام خسته ام از زندگی خسته گشتم بنده ها را بندگی خوب رویان جهان را بردگی اشک سرد بر رخ از این افسردگی از نــــگاه دوست با شرمنـــــــــدگی از صدای گریــــــه با درمانــــــــدگی برده اید از یاد بـــــــــــوی سادگی پوشش عالم شده آلودگی اشک بارد نیست باران حاجت بارندگی مرده اند مردان چه شد مردانگی این همه باشد فقط...
-
مگسی را کشتم...
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 14:40
مگسی را کشتم نه به این جرم که حیوان پلیدی است بد است و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است طفل معصوم به دور سر من میچرخید به خیالش قندم یا که چون اغذیه مشهورش تا به این حد گندم!!! ای دو صد نور به قبرش بارد مگس خوبی بود من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد مگسی را کشتم (حسین پناهی)
-
حیات...
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 14:55
و با نشستن یک سار روی شاخه یک سرو کتاب فصل ورق خورد و سطر اول این بود: حیات ؛ غفلت رنگین یک دقیقه حوا ست. سهراب سپهری
-
همیشه رفتن راه...رسیدن نبوده است
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 22:23
یک لحظه ... زندگی تو از دست می رود وقتی کسی که هستی تو هست می رود شاید که اندکی بنشیند کنار تو اما کسی که بار ِ سفر بست می رود آنکس که دل بریده ، تو پا هم ببرّی اش چون طفلی از کنار تو با دست می رود رفتن همیشه راه ِ رسیدن نبوده است گاهی مسیر جاده به بن بست می رود (علی حیات بخش)
-
آرام بخواب...!
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 09:49
آرام بخواب...! گوسفندان را چوپانشان دارد می درد، به نام تو...! آرام بخواب....! ((گرگ برای خودش شرافتی دارد)) حالا که انسان دردنده شده است....!
-
دلقک
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 06:58
مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد . دکتر گفت به فلان سیرک برو . آنجا دلقکی هست ، اینقدر میخنداندت تا غمت یادت برود . مرد لبخند تلخی زد و گفت من همان دلقکم!
-
وقتی که من بچه بودم...
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 14:01
... گمان می کردم شیطان اون قدیم ها نبوده و همیشه می گفتم خوشا به حال اون قدیمی ها که شیطان نبوده تا اونا رو گول بزنه و وسوسشون کنه و چقدر بد که شیطان واسه ما هست و هی ما رو وسوسه می کنه ؛ شما چی فکر می کردی دوست عزیز؟
-
تو ای پاکترین خاطره ها
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 11:15
من گریزانم از این خسته ترین شکل حیات و از این غربت تلخ که به اجبار به پایم بستند می گریزم از شب می گریزم از عشق و تو ای پاک ترین خاطره ها همه جا در پی تو می گردم...
-
دنیا...
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 16:45
دنیا کوچکتر از آن است که گم شده ای را در آن یافته باشی هیچ کس اینجا گم نمی شود آدم ها به همان خونسردی که آمده اند چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند یکی درمه یکی در غبار یکی در باران یکی در باد و بی رحم ترینشان در برف آنچه به جا می ماند رد پائی است و خاطره ای که هر از گاه پس میزند مثل نسیم سحر پرده های اتاقت را...
-
از آدم ها دلگیرم
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 23:09
از آدم ها دلگیرم که خوب های خودشان را از بد تو ، مو شکافی میکنند و بدهایشان را در جیب های لباس هایی که دیگر از پوشیدنش خجالت میکشند ، پنهان میکنند از اینکه ژست یک کشیش را میگیرند وقتی هوای اعتراف داری و درد هایت را که میشنوند ... خیالشان راحت میشود هنوز میتوانند کمی خودشان را از تو کشیش تر ببینند از آدم ها دلگیرم وقتی...
-
مرد جوان
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 23:04
پیرمردی همراه پسر 25ساله اش در قطاری که قرار بود از نیویورک به سوی اوکلاهما حرکت کند نشسته بودند، در حالی که یک زن و شوهر جوان نیز داخل کوپه ی آن ها بودند . چند دقیقه بعد و به محض راه افتادن قطار ، جوان که از پنجره بیرون را نگاه میکرد هیجان زده فریاد زد : "پدر نگاه کن ... درختها دارند حرکت می کنند..." پدر...
-
خسته ام میفهمید؟!
جمعه 30 دیماه سال 1390 17:01
خسته ام میفهمید؟! خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن. خسته از منحنی بودن و عشق. خسته از حس غریبانۀ این تنهایی. بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت. بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ. بخدا خسته ام از حادثۀ ساعقه بودن در باد. همۀ عمر دروغ، گفته ام من به همه. گفته ام: عاشق پروانه شدم! واله و مست شدم از ضربان دل گل! شمع را...
-
باور نکن...
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 11:33
آزاد شو از بند خویش، زنجیر را بــاور نکن اکنون زمان زندگیست، تاخیر را بــاور نکن حرف از هیاهو کم بزن از آشتیها دم بزن از دشمنی پرهیز کن، شمشیر را بــاور نکن خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان تو شاهکار خالقی، تحقیر را بــاور نکن بر روی بوم زندگی هر چیز میخواهی بکش زیبا و زشتش پای توست تقدیر را بــاور نکن...
-
ما چقدر زود باور هستیم!!!
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 22:27
دانشجویی که سال آخر دانشکده خود را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه ی اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت یا حذف ماده شیمیایی {دی هیدروژن مونوکسید} توسط دولت را امضاء کنند و برای این دادخواست خود؛ دلایل زیر را عنوان کرده بود : ۱.مقدار زیاد آن باعث عرق کردن...
-
خسته ام از آرزوها؛آرزوهای شعاری
پنجشنبه 15 دیماه سال 1390 15:30
خستهام از آرزوها، آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری لحظههای کاغذی را روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی، زندگیهای اداری آفتاب زرد و غمگین، پلههای رو به پایین سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری با نگاهی سرشکسته، چشمهایی پینهبسته خسته از درهای بسته، خسته از چشمانتظاری صندلیهای خمیده، میزهای صفکشیده...
-
تا گل هیچ
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 14:31
می رفتیم و درختان چه بلند و تماشا چه سیاه راهی بود از ما تا گل هیچ مرگی در دامنه ها ابری سر کوه مرغان لب زیست می خواندیم : بی تو دری بودم به برون و نگاهی به کران و صدایی به کویر می رفتیم خاک از ما می ترسید و زمان بر سر ما می بارید خندیدیم ورطه پرید از خواب و نهان ها آوایی افشاندند ما خاموش و بیابان نگران و افق یک رشته...
-
... ربوده شد
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 18:23
کودکی ربوده شد کی ؟و کجا؟ زیر لب گفتم با خود آن هنگام که فروختم من خاطراتش را به دوره گرد روزگار محبوبه
-
خسته ام،خسته ام...
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 09:13
خسته ام دیگر ازین فریاد ها خسته از بی مهری و بی دادها خسته از دلبستگی و یاد ها خسته از شیرین و از فرهاد ها خسته ام از این همه دیوانگی خسته از نادانی فرزانگی خسته از این دشمنان خانگی خسته ام ازین همه بیگانگی خسته ام از گردش چرخِ فلک خسته از تنهایی و شب های تک خسته از ایمانم و تردید و شک خسته از دیو و دَد و دوزو کلک...
-
ادبستان
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 14:52
دیروز میگفتم : مشقهایم را خط بزن … مرا مزن روی تخته خط بکش … گوشم را مکش مهر را در دلم جاری بکن … جریمه مکن هر چه تکلیف میخواهی بگیر … امتحان سخت مگیر اما کنون .. مرا بزن … گوشم را بکش .. جریمه بکن .. امتحان سخت بگیر مرا یک لحظه به دوران خوب مدرسه باز گردان
-
ای اهل زمین
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 10:04
دلخوش عشق شما نیستم من ای اهل زمین عشق را در آسمان قلب و روح من ببین عشق من در ذهن و در جان من است عشق من تنها خدای ِ آسمان روشن است عشق من یادش بود آرام دل ، یاد او هر غصه ای را مرهم است گر، به او دل خوش بدارم روز و شب جان خسته کی فتد در تاب و تب ؟ گر سزاوار ره کویش شوم فارغ از دنیا شده ، سویش روم دل زقید بندها وا...
-
نمی دانم در کجای دنیا هستم
جمعه 18 آذرماه سال 1390 20:12
تکیه بر جنگل پشت سر روبروی دریا هستم آنچنانم که نمی دانم در کجای دنیا هستم حال دریا آرام و آبی است حال جنگل سبز سبز است من که رنگم را باران شسته است در چه حالی ایا هستم ؟ کوچ مرغان را می بینم موج ماهی ها را نیز حیف انسانم و می دانم تا همیشه تنها هستم وقت دل کندن از دیروز است یا که پیوستن بر امروز من ولی در کار جان...
-
ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 11:14
بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسم ها خوردیم ما به هم بد کردیم ما به هم بد گفتیم ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم از شما می پرسم ما که را گول زدیم ؟ (دکتر شریعتی)
-
تبار تیره انسان
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 22:00
دیگر تبار تیره انسان برای زیست محتاج قصه های دروغین خویش نیست ما ذهن پاک کودک معصوم را با قصه های جن و پری و قصرهای نور آلوده می کنیم ایا هنوز هم دلبسته کالسکه زرینی ؟ ایا هنوز هم در خواب ناز قصر های طلایی را می بینی ؟ (حمید مصدق)
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 14:24
همیشه با بدست آوردن اون کسی که دوستش داری نمی تونی صاحبش بشی ، گاهی وقتا لازم هست که ازش بگذری تا بتونی صاحبش بشی همه ما با اراده به دنیا می آییم با حیرت زندگی میکنیم و با حسرت میمیریم این است مفهوم زندگی کردن پس هرگز به خاطر غمهایت گریه مکن و مگذار این زمین پست شنونده آوای غمگین دلت باشد افسوس... آن زمان که باید دوست...
-
تو که در باور مهتابی
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 09:41
تو که در باور مهتابی عشق رنگ دریا داری فکر امروزت باش به کجا می نگری زندگی ثانیهای است وسعت ثانیه را میفهمی؟ در شبی مهتابی میشود در دل این ثانیه باران بشویم وز دلی غمزده در بستر عشق عقدها بگشائیم گره از کار کسی باز کنیم و تمامیت دنیامان را از نم عاطفه لبریز کنیم می شود مثل نسیم بال در بال پرستو با شوق بوسه بر قلب...
-
کیمیاگر
جمعه 20 آبانماه سال 1390 20:12
کیمیاگــری چیره دست ستاره مــرا به آسمان تو دوخته است و فرشته ای بی نام و نشان بال مــــرا به دست های تو بستـه است هـم از این روســت که در فصل هـای جادویـی خیل پرندگـان دریایــی از منظــر چشم های من در هــوای آسمان تو پــرواز خواهند کـــرد
-
نان ماشینی
سهشنبه 10 آبانماه سال 1390 16:11
آسمان تعطیل است بادها بیکارند ابرها خشک و خسیس هق هق گریه ی خود را خوردند من دلم می خواهد دستمالی خیس روی پیشانی تب دار بیابان بکشم دستمالم را اما افسوس نان ماشینی در تصرف دارد ...... ...... ...... آبروی ده ما را بردند! قیصر امین پور
-
مادر
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 12:14
آرام و بی صدا مثل پری شناور در باد یا مثل سایه پشت سرم راه می روی و دفتر و مداد و کتابم را که در کف اتاق پراکنده اند از روی فرش کوچمکان جمع می کنی بی آنکه گرد هیچ صدایی بر لحظه سرودن من سایه افکند آرامش حضور تو عطر خیال را بر خلسه وار خلوت من می پراکند قیصر امین پور
-
دوست داشتن پروانه وار
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 10:15
یه پروانه را با دستات می گیری بدش می خوای ببینی زنده هست؟ انگشتاتو باز کنی .... فرار میکنه محکم بگیری....می میره دوست داشتن هم یه چیزی مثل پروانه هست