خوبِ من؛
در پایانه ی شلوغ دنیا، بی تو خسته و سرگردانم
در این ناکجاآباد ، بدنبال بلیطی می گردم که من را به تو برساند ...
قیمتش را محبت تو درج کرده اند
نمیدانم این قلب سیاه را قابل میدانند یا نه !
خوبِ من
اشکهایم کوچکند و سیاهی هایم بزرگ
آه که در این گستره چه ناتوانم
خوبِ من
دستی برآر و قلبم را از غیر خودت بتکان؛
میدانم ، دستان مهربانت سیاه نمیشوند ،
اما قلبی را درخشان خواهی کرد
قلبی که آن را خرج رسیدن به تو خواهم کرد
وه که عطرِ دستانِ معطرت چقدر نزدیکند ،
انگار همیشه اینجا بوده اند ...
خیلی زیبا نوشتید...
مرسی که بهم سر میزنی
بر بلندای تمامی تفکرات مثبتِ خویش،
محکم بایست
و با چشمانی سرشار از عشق
و دلی لبریز از ایمان به دریا نگاه کن،
هر آنچه که در خود میجویی
در گسترهی پرتلاطم دریا خواهی یافت.
و آنگاه
مشکلاتت را به دریا بسپار
زندگی سالم , بدیع و عاشقانه است
و چه شفا و پناهی است
در آنچه شادت می کند
سلام..ممنونم..واقها همیشه عادتمان شده خوبیم ولی کی هست که از درون آدمها خبر داشته باشد...
چقدر جالب بود.وقتی بفهمیم در این آشفته بازار دنیا جز مهربانی ومحبت خدا چیز دیگه ایی نیست ما را آرام کند باید با تمام وجود آن را بخوانیم .واوست که می داند بندگانش چقدر به رحمت ولطف او امیدوارند ..
شاد باشید
سلاااااااااااام
ممنونم گلم
قالب جدیدت مبارک
وقتی انسان دوست واقعی دارد که خودش هم دوست واقعی باشد !
سلام محبوبه جونم چرا تنهایی من آفتاب

حالا دیگه تنها نیستی
فقط عینک دودی بزن چشات اذیت نشن
آری آری
بیا پیشم خوشحال میشم
راستی آپت عالی بود خیلی قشنگ
وپر احساس
سلام محبوبه جون قالب وبت قشنگ شدههههههههههههههههههه...اپیم عزیزم
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
بگو امروز مال عشق
بگو فردا مال ما
میخواهم توصیف ات کنم
خیاط نبودی .....
اما خوب وصله های ناجور به من زدی .
آشپز نبودی ....
اما چه آش چربی برایم پختی
کفاش نبودی ...
اما چه به اندازه ، کفش رفتن ام را دوختی .
عجب طعم گسی داشت دروغ هایت
وقتی به خورد گوشهایم میرفت ......
تمام ذهنم را جمع میکرد.
و من .........
دیوانه نبودم ....
اما چه دیوانه وار دوست ات میدارم هنوز ! ! !
قشنگ و زیبا بود
ما رو که دوباره برد تو حس!!!
غنچه از خواب پرید
و گلی تازه به دنیا آمد
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی آمد نزدیک
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید
و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت سلام ...
شما با افتخار لینگ شدید
سلام
آپــــــــــــــــــــــــــــــم[گل][لبخند]
[گل][گل]...[گل][گل]
روزتون بخیر
در این ناکجا آبادی که جوناش گم شده اند و پرده سیاهی جلو چشماشون گرفته شده و هیچی جز خودشون را نمی بینن و گرفتار هرزگی و خود باختگی اند وجود مثل شمایی خودش یک معجزه است