-
هرگز مگو هرگز
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 23:27
سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده شاید گلی بروید مانند گلی که در بهار روئیده پس به نـام زندگی هرگـز مگــــو هرگـز
-
گاهی...
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 19:27
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی... گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ... گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات... گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که... گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین...
-
آن روزها کودکی ام بود
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 16:53
یادم می آید آن روزها قایقی داشتم تکه چوبی تکه گاهش خرده بندی بادبانش لنگه کفشی جایگاهش آری آن قایقم بود آن تمام احساس کوچکم بود خاطرات دیرینه در حافظه ام بود می انداختمش به آب آری آن دریاچه ام بود آن روزها کودکی ام بود طعم خوش زندگی ام بود گوشه ای داشت سنگی آری آن ساحلم بود آن ذهن آسوده ام بود سهم کوچک من از کوچه ام...
-
گفت و گوی خدا و بنده
شنبه 16 مهرماه سال 1390 17:06
خدا:بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است. بنده:خدایا!خسته ام!نمی توانم. خدا:بنده ی من،دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان. بنده:خدایا!خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم. خدا:بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان بنده:خدایا سه رکعت زیاد است خدا:بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان...
-
تولدت مبارک
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 16:45
-
چرا غصه؟ چرا؟
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 23:58
آسمان را بنگر که بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر ، به ما می خندد ! یا زمینی را که دلش از سردی شبهای خزان ، نه شکست و نه گرفت ! بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست ماه من غصه چـــــرا ؟ تو مرا داری...
-
گل و خار...چه حکمتی ست
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 15:00
وقتی نگاه می کردم از گل به خار رسیدم با خود گفتم پروردگارا ؟ چه فلسفه ای ست در این همسایگی و چه حکمتی ست در این بیگانگی ( مسعود فردمنش )
-
پرسش
شنبه 9 مهرماه سال 1390 16:22
آسمان را بارها با ابرهایی تیره تر از این دیده ام اما بگو ای برگ! در افق این ابر شبگیران کاین چنین دلگیر و بارانی ست پاره اندوه کدامین یار زندانی ست؟ شفیعی کدکنی
-
وایسا دنیا من می خوام پیاده شم
جمعه 8 مهرماه سال 1390 23:26
خواستم زندگی کنم راهم را بستند، ستایش کردم گفتند خرافات است، عاشق شدم گفتند دروغ است، گریستم گفتند بهانه است ، خندیدم گفتند دیوانه است، دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم دکترشریعتی
-
شازده کوچولو
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 14:06
تکه هایی از کتاب شازده کوچولو: روباه گفت:آدم ها همه چیز را همین جور حاظر آماده از دکان ها می خرند .اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم ها مانده اند بی دوست... روباه گفت:آدم ها این حقیقت را فراموش کرده اند اما تو نباید فراموشش کنی.تو تا زنده ای نسبت به آنی که اهلی کرده ای مسئولی.تو مسئول گلتی...(خطاب به شازده...
-
یادش بخیر آن روزها... روزهای خوب مدرسه
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 18:02
روز طلوع خورشید از جیب کودکان دبستانی روزی که باغ سبز الفبا روزی که مشق آب،عمومی است دریا و آفتاب در انحصار چشم کسی نیست --------------------------------------- با همهمه مبهم باغی در باد با طرح مه آلود کلاغی در باد از دور صدای پای پاییز آمد چون پچ پچ خاموش چراغی در باد
-
تقدیس
جمعه 1 مهرماه سال 1390 12:17
قسم به مهربانی اش بگو به من صدای پای کیست که کودک دل مرا به روی دست سرنوشت خیس همیشه تاب می دهد، قسم به مهربانی اش بگو به من صدای پای کیست که می رود و با سکوت خویش به من جواب می دهد؟... چیستا یثربی
-
گمشده
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1390 18:57
ای کاش آن کوچه را دوباره ببینم آنجا که ناگهان یک روز نام کوچکم از دستم افتاد و لابه لای خاطره ها گم شد قیصر امین پور
-
چلچراغ خدا
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 04:34
به اینجا که می رسم ناامید می شوم آنقدر که می خواهم همه ی سرازیری جهنم را یکریز بدوم اما فرشته ای دستم را می گیرد و می گوید : هنوز فرصت هست به آسمان نگاه کن خدا چلچراغی از آسمان آویخته است که هر چراغش دلی است دلت را روشن کن تا چلچراغ خدا را بیفروزی فرشته شمعی به من می دهد و می رود ... راستی امشب یه آسمان نگاه کن ببین...
-
... همیشه یکی بود و یکی نبــــــود ...
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 03:56
یکی را دوست دارم ولی افسوس او هرگز نمیداند نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمیداند به برگ گل نوشتم من تو را دوست می دارم ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند به مهتاب گفتم ای مهتاب سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو تو را من دوست می دارم ولی افسوس چون مهتاب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 12:53
خنده های کودکانه... هنگامی که لبخندی به پهنای آسمان چهره ات را غرق شادی های معصومانه کودکی می نمائید و با خنده ای وصف نشدنی یکی از جلوه های زیبای زندگی را به دیگران هدیه می دهی غمی به وسعت آبی دریای نیلگون بر دلت جاری می شود غمی که تا عمق جاده های زندگی پیش می رود و خنده هایت را چون حبابی در فضا به پرواز در می آورد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 11:19
آنچنان عاشق نبودم،تا سزاوار تو باشم مایه گنجی نبودم،تا خریدار تو باشم عشق من آلود با چون و چرای زندگی شد خالی و خالص نبودم تا که سرشار تو باشم ای تو بالا تر از گمان،والاتر از فکرو تخیل حیف بودی،حیف بودی اینکه من یار تو باشم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 11:16
نقطه چین! حالا که تموم شد،تو هم داری می ری مبدا که دست کسی رو بگیری خدایا نگاه کن دست تو چه وقتی پر از اشکم اما می خندم به سختی گلومو رها کن تو ای هق هق من می مردم برا اون،نبود عاشق من مبدا که عشقم تو قلبش بمیره می ترسم که دست کسی رو بگیره بگین کاری اینبار ازم بر نیومد بگین کم آوردم یا صبرم سر اومد بگین باز بیاد و به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 18:30
صدای آشنا! زندگیِ من آرام می گذشت. اتفاقی نمی افتاد..! تا این که سکوتی تمامِ وجودم را دگرگون کرد! بی صدا آفتابی شد.. و دستِ مرا گرفت و به راهِ نوشتن کشید! آری سکوت! سکوتی که مشحونِ تحمل هاست.. سکوتی که از دنیا بریده است! کاش نبود.. اما وجودِ من آن را شدیدتر می کند. آی..! ای سکوتی که بی رحمانه مرا غرقِ محبت می کنی! نمی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 13:48
غروب است ،من به نظاره ات آمده ام به کنار ساحل گمشده ات آمده ام سروده ای که از خودم در وکردم
-
بدون شرح
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1390 19:32
نیم کیلو باش . . . آدم باش
-
...فقط خدا...
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1390 16:13
ما در تمام عمر تو را در نمی یابیم اما تو نگهان همه را در می یابی...
-
...عاشقانه...
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1390 15:52
به بوی تو ،تنها به بوی تو بود که هر جا گلی دیده ام،چیده ام ز راز دلم باد بویی نبرد که چون غنچه سر بسته خندیده ام ز باغ دلم یک بغل پر غزل برای گل روی تو چیده ام
-
ساده رنگ
یکشنبه 29 خردادماه سال 1390 00:52
آسمان،آبی،تر آب،آبی،تر. من در ایوانم،رعنا سر حوض رخت می شوید رعنا برگ ها می ریزد مادرم صبحی گفت:موسم دلگیری است. من به او گفتم:زندگانی سیبی است،گاز باید زد با پوست. زن همسایه در پنجره اش تور می بافد،می خواند من ودا می خوانم گاهی نیز طرح می ریزم ،سنگی،مرغی،ابری آفتابی یکدست سارها آمده اند تازه لادن ها پیدا شده اند من...
-
بابای خوب
جمعه 27 خردادماه سال 1390 00:31
پدر عزیزم روزت مبارک
-
... نشـانی ...
جمعه 20 خردادماه سال 1390 18:10
"خانه ی دوست کجاست ؟ " در فلق بود که پرسید سوار آسمان مکثی کرد رهگـذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت : نرسیده به درخت کوچه باغی ست که از خواب خدا سبز تر است و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی ست می روی تا تهِ آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد ... پس...