پنیر مجانی...

زندگی به من آموخت هر چیز قیمتی دارد ،


پنیر مجانی فقط در تله موش یافت می شود !

روزهای کودکی

می خواهم برگردم به روزهای کودکی

آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .

 عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .

تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.

تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود ... !

تعطیلی دنیا...

خدایا


آلودگی دلهای آدمها از حد هشدار گذشته!


دنیارو چند روز تعطیل نمیکنی؟

قصه ی سوختن و ساختن...

قصه ی سوختن و ساختن..


یک قصه ی تکراری ست


سوزاندن اما...


قصه ای ست که هیچکس جرأت روایتش را ندارد !

قانون نا نوشته...


همه قراردادها را روی کاغذ بی جان نمی نویسند ،

بعضی از قراردادها وعهد ها را روی قلب می نویسند ...

حواست به این عهد های غیر کاغذی، بیشتر باشد

شکستنشان

یک آدم را می شکند . . .