یادش بخیر آن روزها... روزهای خوب مدرسه

روز طلوع خورشید

از جیب کودکان دبستانی

روزی که باغ سبز الفبا

روزی که مشق آب،عمومی است

دریا و آفتاب

در انحصار چشم کسی نیست

---------------------------------------

با همهمه مبهم باغی در باد

با طرح مه آلود کلاغی در باد

از دور صدای پای پاییز آمد

چون پچ پچ خاموش چراغی در باد

تقدیس

قسم به مهربانی اش

بگو به من

  صدای پای کیست

    که کودک دل مرا

    به روی دست سرنوشت خیس

    همیشه تاب می دهد، 

قسم به مهربانی اش

بگو به من

  صدای پای کیست

  که می رود

  و با سکوت خویش

  به من جواب می دهد؟...

                            چیستا یثربی

گمشده

ای کاش

آن کوچه را دوباره ببینم

آنجا که ناگهان

یک روز نام کوچکم از دستم

افتاد

و لابه لای خاطره ها گم شد

                          قیصر امین پور

چلچراغ خدا

به اینجا که می رسم

ناامید می شوم

آنقدر که می خواهم همه ی سرازیری جهنم را یکریز بدوم

اما فرشته ای دستم را می گیرد و می گوید :

هنوز فرصت هست به آسمان نگاه کن

خدا چلچراغی از آسمان آویخته است

که هر چراغش دلی است

دلت را روشن کن

تا چلچراغ خدا را بیفروزی

فرشته شمعی به من می دهد و می رود

...

راستی

امشب یه آسمان نگاه کن

ببین چقدر دل در چلچراغ خدا روشن است...

... همیشه یکی بود و یکی نبــــــود ...




یکی را دوست دارم


ولی افسوس او هرگز نمیداند


نگاهش میکنم شاید


بخواند از نگاه من


که او را دوست می دارم


ولی افسوس او هرگز نمیداند


به برگ گل نوشتم


من تو را دوست می دارم


ولی افسوس او گل را


به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند


به مهتاب گفتم ای مهتاب


سر راهت به کوی او


سلام من رسان و گو


تو را من دوست می دارم


ولی افسوس چون مهتاب


به روی بسترش لغزید


یکی ابر سیه آمد


که روی ماه تابان را بپوشانید


صبا را دیدم و گفتم


صبا دستم به دامانت


بگو از من به دلدارم


تو را من دوست می دارم


ولی افسوس و صد افسوس


زابر تیره برقی جست


که قاصد را میان ره بسوزانید


کنون وامانده از هر جا


دگر با خود کنم نجوا


یکی را دوست می دارم


ولی افسوس او هرگز نمیداند...