نگاه کن...

نگاه کن


نگو ترانه از دست رفته است دوباره بکوش


در چشمه هنوز آبی هست


با دو گام از پل می گذری


هیچ چیز به پایان نرسیده است هنوز


دست تشنه ات را بالا بگیر وراه بیفت


می میری تو اگر باز بمانی


صدایی هست که می رقصد ومیگردد


بخواه اگر بخواهی تو جهان را می جنبانی


دوباره بکوش نگو که قله فتح از دست رفته است


زندگی همان رزم است


دوباره بکوش

پائولو کوئیلو


                                  با تشکر از دوست خوبم پرنسس جان

نظرات 11 + ارسال نظر
فیاض سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ق.ظ http://www.pagonde26052.blogfa.com

دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت

خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی‌ام را شب طوفانی گرداب گرفت

در قنوتم ز خدا«عقل» طلب می‌کردم
«عشق» اما خبر از گوشه محراب گرفت

نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می‌شود از حافظه آب گرفت؟!


سلام خوبی دوست من.من اپم منتظرتم هر چی زودتر بیا.

بشار سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:08 ب.ظ http://bashshar.blogfa.com


من خدا را در قمقمه آب یافته ام

در عطر پیچ امین الدوله

در خلوص برخی کتاب ها و حتی نزد بی دینان ...

اما تقریباً هیچ گاه وی را نزد آنانی که کارشان سخن گفتن از اوست ، نیافته ام !!!

nedanegarss501 سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:26 ب.ظ http://nedanegarss501.blogsky.com

نفسم هم ک باشی.....دیر بیایی من رفتم.......آپیم بدو

پرنسس چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:07 ب.ظ http://royahayeprincess.blogfa.com

خدایا مرا که آفریدی گارانتی هم داشتم ؟
دلم از کار افتاده !

فیاض پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:46 ب.ظ http://www.pagonde26052.blogfa.com

هرکه دل آرام دید از دلش آرام رفت / چشم ندارد خلاص هرکه در این دام رفت

بشار شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ق.ظ http://bashshar.blogfa.com


اگر اکنون از زندگیت رنج میبری؛
قول میدهم خود را درگیر این کرده ای که اوضاع چگونه باید پیش برود !!!

فیاض شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:21 ب.ظ http://www.pagonde26052.blogfa.com

نیمکت عاشقی یادت هست؟
کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،
اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.
بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،
مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.
بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند.
دوباره صدایم کن..



خواهش دوست من.انجام وظیفست

محمد یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:51 ق.ظ http://www.bagheri6298.blogfa.com

سلام
ممنونم..
عشق واقعی..............

چقدر آپتون جالب بود..پراز امید وزندگی بود..اگر ما انسانها بخواهیم به همه چیز می رسیم...ولی بعضی وقتها احساس می کنیم همه درها به رویمان بسته شده است..ولی همیشه باید امید داشت تلاش کرد..در چشمه هنوز آبی هست..

پاییزتون قشنگ

ابراهیم یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:57 ق.ظ http://namebaran.blogfa.com/

دل به هر کجا رو کند ، آخر بیاید سوی دوست / قبله دل ها کجا باشد به غیر از کوی دوست

سحر یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ق.ظ http://etemad.rozblog.com/

سلام.ممنونم

تمنا سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:32 ب.ظ http://hamdametanhaei.mihanblog.com/

از برایت چه بخواهم ز خدا بهتر از این: که خودش پنجره باز اتاقت باشد، عشق محتاج نگاهت باشد،خلق لبریز دعایت باشد، و دلت تا به ابد وصل خدایی باشد که همین نزدیکی ست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد