خداحافظ...

دلیلش هر چی باشه عاشقانست

خداحافظ شروع یک ترانست

سلام شاید قشنگ باشه عزیزم

خداحافظ ولی شکل بهانست!!!



تا پایان امتحانات خداحافظ دوستان عزیز

نظرات 20 + ارسال نظر
فیاض شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:44 ب.ظ http://www.pagonde26052.blogfa.com

حسن باران این است که زمینی ست ولی
آسمانی شده است و به امداد زمین میاید
حسن باران این است
که تبسم دارد
گرد غبار از همه چیز از همه جا میگیرد
حسن باران این است
که مرا میبرد از خویش به عشق
و مرا برمیگرداند از عشق به خویش
همه جا بر همه کس میبارد
و تعلق دارد به جهانی از عشق


سلام خوبی؟من اپم خوشحال میشم که ببینمت.بهم سر بزن.

بشار یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:57 ق.ظ


درود بر تو که خود یک فرشته هستی یار


مرا میان اهریمنان بی کس و رها مگذار


پر است جامعه از فتنه های رنگارنگ


مرا و خودت را بیا به حق بسپار ...

رهرو عشق یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:08 ق.ظ http://www.rahroeeshgh.blogsky.com

موفق باشید

احمدی دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ق.ظ http://goodafghanboy.loxblog.com

موفق باشید
منکه تا حالا دوتاش رو گذروندم
ولی نمیتونم شب ها بدون خواندن مطالب وبلاگ ها و گشتن تو فیس بوک بخوابم
حتی اگر فردا صبحش هم امتحان داشته باشم!!

بشار دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:30 ق.ظ


در خلوت شبانه
مستانه نقشی بر شب می کشم
مست و مدهوش به رویاهایم می نگرم
دستی پر از شک سایه کشیده بر آسمان
پراز اشک شده این دل سرد زمان
در خیالم با تو گفتم از دوستی
از عشق و مطرب و می پرستی
در چرخش روزگار میروم به سوی خود
به سوی هر کلامی دور از ذهن خود

همکلاسی دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:54 ب.ظ http://www.en2nafar.blogfa.com

همیشه ایمان داشته ام " سکوت" شرافتی دارد که گفتن ندارد....

دریا سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:23 ق.ظ http://zinat.blogsky.com

سلام عزیزم منتظر تو دوست خوبم می مونم
امیدوارم موفق بشی

بدورد تادرودی دوباره

دودختر شیطون چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:30 ق.ظ http://ourr.blogfa.com

گوش کن وزش ظلمت را می شنوی
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم

سلام عزیزم بی وفا شدی بهمون سر نمیزنی
خوشحال میشم بازم بیای و برام شعرای خوشگلتو بنویسی

بشار چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:42 ق.ظ


آموخته ام اگر کسی یادم نکرد یادش کنم ، شاید او تنهاتر از من باشد . . .

بشار شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:49 ق.ظ


امام موسی کاظم (ع) می فرمایند :
همسایه خوب کسی نیست که فقط همسایه‌اش را نیازارد بلکه کسی است که آزار همسایه‌اش را تحمّل کند .

ابراهیم دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:37 ق.ظ http://namebaran.blogfa.com

سائل درمانده ناامید نگردد
گر که بکوبد در سرای محمد(ص)
ای که ندای” اذان” رسید به گوشت
هان که به گوشت رسد ندای محمد(ص)
مبعث مبارک

مصطفی دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:33 ب.ظ http://goodafghanboy.loxblog.com

عید رسول دو سرا آمده

منجی عالم ز حرا آمده

سیّد افلاک سلام علیک

خواجة لولاک سلام علیک

سالروز بعثت پیامبر اعظم(ص)، منادی توحید و پیام آور صلح و دوستی وعشق بر تمام مسلمانان و عاشقان جهان مبارک باد

mina-mmm چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:45 ق.ظ http://www.paradis-mmm.blogfa.com

مکالمه دو پسر:

پسر اول: چقدر خپل شدی مرتیکه …
شبیه خرسای قطبی شدی الاغ…
کمتر بخور ، از صبح تا شب مثل گاو آت و آشغال میخوری
معلومه انقدر دایره میشی دیگه …
پسر دوم : خفه شو عوضی حرف تو زر مفت هم نیست
(محکم تر شدن دوستی بین دو پسر و تموم شدن مکالمه با خنده)
مکالمه دو دختر :
دختر اول: خوشگلم یه مقدار تپل شدی ولی بهت میاد عزیزم …
دختر دوم: تو هم دماغت بعد عمل یه ذره زیادی کوچیک شده
ولی بازم خوشگلی نانازم
(از فردای روز مکالمه هیچ رابطه ای بین دو دختر مشاهده نشده)

آپم...[گل]

ستاره جمعه 2 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:52 ب.ظ http://www.soso56.blogfa.com

وفا را از ماهی بیاموز که وقتی از آب جداست می میرد، نه از زنبور که وقتی از گلی خسته می شود سراغ گلی دیگر می رود.

جنوبی جمعه 2 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:23 ب.ظ

سلام آنه...
خانومی امتحانای شما تموم نشد...چندتا شو بزار من بیام به جات امتحان کنم...بخدا بدجور دلم تنگ رفته برات...امروز جمعه ایی واقعاً حالم بد شده...دیدی یه روزایی هست که دوست داری با یکی حرف بزنی...در واقعاً اون حرف نزنه تو ایقدر حرف بزنی تا خالی بشی از هرچی که تو دلت قلمبه شده....اما امروز هیچکسو پیدا نکردم که باهاش حرف بزنم...آخدا حالم گرفته اس... این هفته خیلی سنگین گذشت...خبرهای خوبش زیاد بود اما هیچکدومش به دلم ننشست...هوا که گرم شده واقعاً کلافه ام کرده...تحقیقاتمم به کندی پیش میره...راستی چه خبر از مرد خونه...مصطفی رو میگم...هنوز بهم نگفتی مزدوج شدن چه حسی دارها...هفته دیگه شاید نتونستم بهت سر بزنم...معلومم نیست شاید همین فردام اومدم....به هر حال از دور می بوسمت...مواظب خودت باش و ممنون از مهربونی هات....

با احترام
جنوبی

سلام جنوبی
اومدم کافی نت ،ساعت 10:30 امتحان داشتم خدا رو شکر تا اینجا 3 تا درسی رو که امتحان دادم نمره اوردم دو تا دیگه بیشتر ندارم سختش همون آخرین امتحانمه تا 17 تیر تو اوج گرما تموم میشه باید اینترنت رو وصل کنم بد جور روحیم حساس شده حداقل نت که بود پناه می اوردم بهش حتی ناراحتی بچه ها فکرم رو درگیر میکنه ، از مصطفی باید بگم این چند وقت ندیدمش امروز آخرین امتحانش بود احتمالا فردا بیاد چرا دلتنگ شدی؟ و حالت گرفته است؟ راستی به نظرم این خانوما خیلی با ناز حرف میزنن امروز تو تاکسی داشتن با هم حرف میزدن که منم حواسم رفت بهشون گاهی خندم میگرفت گاهی هم شرمنده از طرز صحبت کردنشون
الو خوبی تو همچین با ناز میگه که چی آخه دختر این چه طرز حرف زدنه ؟
در آینده ای نه چندان دور برمیگردم تا اون موقع خوب بچسب به پروژه
با احترام
آنه (متقلب خوبی شدم نه؟)

جنوبی دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:37 ب.ظ

سلام آنه...
یایا ماراتون امتحانات راه انداختی...دلم برات تنگیده...ادبیاتم کلاْ تغییر رفته این روزا...تا هفده تیر من میمیرم که...شوخی کردم...رفتم جایی برای کار...اگه اکی بشه خوب میشه...چرا دلتنگ شدم خب خب دلیل نداره هر آدمی دلش برای دوستش تنگ میره چقدر دوست داشتم الان باهات حرف میزدم تا بگم چی تو دلم میگذره...همه ایناست که حال آدمو میگیره یه چیزایی رو نمیشه نوشت نمیشه گفت فقط و فقط باید دید...آخدا قربونت برم...ولم نکنی تو این روزای سخت...
اینجا نمی تونم زیاد بگم آخه هی میان بالا سرم...فقط مثل همیشه از دور می بوسمت...مواظب خودت باش و ممنون از مهربونی هات با تاکید بیشتر!!!!!

با احترام
جنوبی
راستی متقلب خوبی شد یا نه...اگه اسمش تقلبه که من دلم میره برا این تقلبا...چی گفتم...خودمم نمی دونم

جنوبی پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:07 ق.ظ

سلام...
آنه ی من کجاست که خبری ازش نیست...یعنی خبری ازش هست اما وقتی میاد سراغی از ما نمی گیره...راستشو بخوای فکر کنم هجدهم یه روز بعد از امتحانات اومدم اما دیدم اومدی و چیزی نگفتی دلخور شدم...حالا درسته یکی ام نیست بگه خودت کجایی که سروکله ات پیدا نیست...به این روند می گن زندگی با اعمال شاقه...اما باورکن هر لحظه که دروغ دادم اما بیشتر مواقع بیادت بودم و دلم برات تنگ می رفت...اگه اومدیو دوباره دیدم بی خبرم گذاشتی دیگه نه تو نه من...تهدید داشتی ، در حد بنز بودا...خب نمیگی این دله جنوبی قد یه گنجشکک کجا بال و پر بزنه...راستی کلیه اعیاد و مراسمی ام که از سر گذشت رو بهت تبریک می گم اما واقعاً ندونستم کی اومد و کی رفتن...یه چیزی نکنه واحد افتادی که اخمات تو همه ؛ آره...نه بابا خدا نکنه آنه من او مثل کوه محکمه...آخدا می خوام خیلی چیزا بگما اما دلم به گفتنش نمیره...راستی چه خبر از داماد خوشبخت ما...بهش بگو اگه نازکتر از گل به آنه بگه با من طرفه ها...
.
.
.
.
.
.
.
.
.هرکدوم از نقطه ها یه دقیقه...هرچی نشستم تا حرف برا گفتنم بیاد...جز اینکه بگم از دور می بوسمت ...مواظب خودت باس و ممنون از مهربونی ها...


با احترام
جنوبی یه برنزه شده از گرما...

سلام جنوبی
معذرت معذرت معذرت
توجیه کاری: اول امتحانات و بعد سفر
آقا مصطفی هم خوبه یه سری کلاسای توجیهی داشتن که الان رفته سر کلاساش گهی بسیار آشتی گهی کم قهر
و اینکه سرعت اینترنتم افتضاح شده و خیلی اذیتم میکنه و میل و رغبت نت اومدن رو ازم میگیره
یه چیز که فکرم رو مشغول میکنه گاهی اوردن اسم کسیه که دوستش داشتم گاهی وقتا که اسمش میاد یا می بینمش یا حتی دیدن نزدیکانش منو به فکر میبره و حتی شده اون روز یه چیز رو بهانه کردم و با مصطفی دعوا کردم و اونم که از همه جا بی خبر تو علت این کار من می مونه نمی گم مصطفی رو دوست ندارم اما کاش هرگز به اون شخص دل نمی بستم هرگز
میدونم ناراحتت کردم و الان از دستم عصبانی هستی اما به نظرت باید چکار کنم؟
امتحانا رو همه پاس کردم ولی نمیدونم چرا هنوز نمره ی یکیش نیومده
جنوبی برنزه شدی ؟ عجب مواظب باش سیاه سوخته نشی البته دورازجونت
فک کنم قرار بود بری سرکار اون چی شد؟ کامای صفحه کلیدم رو گم کردم
بازم منو ببخش
میام دیگه امیدوارم زودی بیای بخونیش و جواب واسش در کنی از خودت
مواظب خودت باش
از آنه به جنوبی برنزه شده
والسلام ...

جنوبی سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ق.ظ

سلام سلام سلام...
یه بوس از این ور یه بوس از اونور...آخرش ما نفهمیدیم موقع احوالپرسی و روبوسی دو بارطرفو ببوسیم یا سه بار که هر دوتامون ضایع نشیم...به هر حال...
می دونی چرا خوشحالم...البته نگفتم که خوشحالم اما خیلی سر ذوقم...آخه به مولا از صبح به دلم افتاده بود که اومدی یه سر به وبت زدی...برای همین تا الان لحظه شماره کردم و وقتی اومدم و دیدم که اومدی...وای نمی دونی چه حالی شدم...وا بچه خودتو کنترل کن...مامان میگه چیه خودت خودتی داری میخندی......الانم که فکرشو می کنم واقعاً تابلو بودما خوبه که فقط مامان دید...
بیا یه دست به کمک هم هولش بدیم شاید راه افتاد...خط اینترنتتو می گم...هول بدیم...یک... دو...سه...هول بده هول بده جنوبی نظر گذاشته می میره اگه آنه جواب نده...هول بده...حالا تو این لحظاتی که داریم هول می دیم من موندم هول دادنو با ه دو چشم می نویسن یا ه هوله..حاله خود ه حوله رو ح می نویسن یا ه...وا...چی شده چرا داد می زنی آنه...
آها من وایسادم فقط تو داری حول هول می دی...اومدم کمک یه کم دید...یکی ئم نفهمه نمیگه ما دو نفر خل شدیم چمونه آخه...آنه رو نمی دونم...اما جنوبی یه دیگه باید تحملش کرد...
فکر کنم شوخی بسه باید یه کم حرفای جدی زد...چه بچه مثبتی ئم من که میگم شوخی بسه...خود شیرینی...کی؟ من؟...نه بابا...
راستشو بخوای منم یه اسم هایی تو ذهنم هست که وقتی یه آدم بی ربطی داره اونو بکار میبره یه جوری میشم...یه حس شبیه ته دل آدم خالی شدنو قلب آدم تندتر زدن...نمی دونم چی بگم چون خودمم هنوز این مرحله رو رد نکردم...نمی دونم شاید همه آدما تا آخر عمرشو یه همچین کلماتی که همچین حسی براشون ایجاد کنه به همراهشون باشه...حالا نمی دونم به اون شخصی که دل بسته بودی یه طرفه بوده یا دو طرفه...اگه یکطرفه بوده پس فکر کن اینم یکی از همون اشتباهای شیرین زندگیت بود چون اون اصلاً تورو دوست نداشته...اگه دو طرفه بوده انوقته که باید مصطفی رو جای اون شخص تجسم کنی و همه اون عشقی رو که میخواستی نثارش کنی الانم نثار همسرت کنی...همینکه شوهری داری که تورو درک می کنه خودش خیلی خوبه...به این فکر کن که اون شخصی که دوستش داشتی همش برات رول بازی می کرده و رو بوده و درونشو ازت مخفی می کرده...اگه بعد ازدواج باهاش متوجه می شدی چه حالی پیدا می کردی...سعی کن در همه حال قدر دان خدا باشی چون اونکه که بهتر از هرکسی صلاح بنده هاشو می دونه...مثل مطلبی که در مورد من هستم و خدا نوشته بودی...مطمئن باش اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی اوج میگیری...به همین سادگی!!!
سعی کن به نوشته های خودت اعتقاد داشته باشی...
من به آنه اعتقاد دارم می دونستم همه رو ضربه فنی می کنی...انشاا..دفعه بعد که اومدی خبر نمره آوردن اون یکی درسم که تا الان اعلام نکردن بهم بدی...جنوبی سعی می کنه برنزه شدنش در حد همون بانمک بودن بمونه اگه بیشر بشه با کرم ضدآفتابو عینکو کلاه جلوگیری میکنه...حالا خوب شد دور از جونو گفتی وگرنه می کشتمت با این سیاه سوخته گفتنت...البته شما این حرفارو زیاد جدی نگیرد...جنوبی برای خودش گاهی یه چیزایی بلغور می کنه...خودش بهش میگه شوخی کردن...اما دیگرون معمولاً بهش می گن عامل استرس...چی گفتم...خودمم نمی دونم...
سرکار رفتن ماهم تقریباً حله...کاریه که دوستش دارم...راستی یه ماشینم خریدم...صفر نیست اما خوبه ، از خانواده پژوهاست...گفتیم دست گرمی با این شروع کنیم بزنم به در و دیوار تا بعد که خواستیم بی ام وی، بنزی چیزی بگیرم دیگه فرمون دستمون اومده باشه...
شیفت و تی انگلیسی کاما از خودش در میکنه...شیفت و ایگرگم نقطه ویرگول...شیفت و ای تنوین می زنه...ای بابا یکی بیاد منو بگیر کلاً زدم تو فاز تدریس...
آنه خوشحالم...کلی خوشحالم هم از اینکه امروز دوباره اومدی همه بخاطر چیزای دیگه...توئم مواظب خودت باش...برات بهترین هارو آرزو می کنم...اگه با خدا چپ نیفتی مسلماً همه چی ردیف میشه...ردیف میشه یعنی چی، اِ اِ اِه دوباره من از این الفاظ استفاده کردم...حالا...
اما از آنه به جنوبی برنزه شده پیشم بحال اومدم... برای همین منم می گم از جنوبی به آنه ی چی چی شده...راستی بنویسم آنه چی چی شده...نه ،نمیشه که گفت آنه برنزه شده، نمی دونم شاید توئم دلت خواست باشه برنزه شی، البته برنزه بشی خوشملتر...نه نه نمی دونم...اجالاتاً می نویسم از جنوبی به آنه دوست داشتنی تا بعداً خودت تصمیم بگیری و بهم بگی...


با احترام
جنوبی

سلام بابا لنگ دراز من
خوبی ؟ چــــــــــــــــــــــــــه خـــــــــــــــــــــــــــــبر ؟
حال کردی این کش دادنو همین امروز یاد گرفتم از رفیقم ، از تدریس از راه دورت هم ممنون ، وای چه باحال جنوبی ماشین خریده ،ایــــــــول
من شیرینی می خوام ، جودی ابت آخرش بابا لنگ درازش رو دید ، نمیدونم آنه هم آخرش جنوبی مجهول رو میبینه واسه مصطفی که دارم نقش آلیس در سرزمین عجایب رو بازی میکنم خوبه؟ خوبه خدا رو شکر حداقل باعث خندت شدیم بعد مدتها
وای واقعا مبارک باشه نه نشد میدونستی نمی تونم ازت شیرینی بگیرم ؟ ها؟ باشه یک به هیچ به نفع خودت
به شکر خدا سر کـــــــــــــــار هم که رفتی ، پس دیگه عذر و بهانه واسه من نیار واسه هر که خواستی بیار اما سر منو شیره نمال ، باس بیای برم واست خواستگاری ، نمی خوام و نمیشه هم نداریم
مادر من آرزو دارم نذار آرزو به گور ببرم ،هی روزگار کجایی جوانی که یادش بخیر
ممنون از دلداریت سعی میکنم دختر خوب تـــــــــری بشم و واقعا واقعی و منطقی به زندگی نگــــــــــــا کنــــــــــــــــــم
خوشم اومده چــــــــــــــــه باحال میشه کلمه ها رو کـــــــــــــش داد
آنه ؟ چی خوبه ؟ آنه ی بندری ؟ آنه ی شاپرک ؟ (از اون جهت که این چند روز در سفر بودم ) ، منم یه خورده سیاه شدم یا به قول خودت برنزه شدم ، هر چی خواستی خودت صدا بزن ، اصلا چرا خودت خلاقیت به خرج نمیدی منم که گشنه دارم ضعف میکنم نه این که غذا مذا نداشته باشیم نه اتفاقا مامان رفته امروز هر چی غذا خوشمزه ی درست کرده
و من ، منه آنه روزه بودم البته اگه خدا قبول کنه
راستی شنیدم اونورا هوا گردو خاکه ،الان بهتر شده هوا یا نه؟
الان محمد رضا می ایسته ، راه نمی ره اما یه جا سعی میکنه خودش رو بگیره ، یاد گرفته مه مه ،د د ، با چند تا چی دیگه میگه
این هم نامه ای دیگر از آنه به جنوبی برنزه شده
یا حق و خدا قوت
.
.
.
راستی خیلی خوشحالم که بعد این همه سختی الان خوشحالی و به کارت علاقه داری.

جنوبی چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ب.ظ

سلام آنه ی من
هرچی فکر کردم دیدم بیشتر از همه اش همون آنه ی جنوبی به دلم میشه...اجالتاً برامون همون آنه باش ماهم میشیم بابا لنگ داز شما...
راستی روزه گرفتن چطوره کم که نیاوردی...من این چند روزه نتونستم بگیرم اما براش رفتم تو اردو یعنی نهارو نمی خورم یا چیزای کمتری می خورم...البته صب سحری رو خوب میخورم چون خواهر منم روزه میگیره...بیشتر از اینکه اون سحری بخوره من می خورم...
یه چیزی من یادم رفته بود بپرسم مسافرت؟ کجا؟ با کی؟ خوش گذشت؟ سوغاتی کو؟ یک...یک...شیرینی ماشینو می گم...البته اگه بگی همین الان که نمیشه فردا برات پست میکنم تا بیاد...البته به مدد تکنولوژی میشه این شیرینی رو برات یه جا آپلود کنم بعد تو دانلودش کنی و از خوردنش لذت ببری...چه می کنه این تکنولوژی و چه میکنه این مخ من...وا دوباره از این حرفا زدم...
از سرزمین عجایب چه خبر...آلیس برای مصطفی دلبری میکنه یا نه... چهارتا حرف قشنگو اکتیو بزن که کلاً مخ مصطفی سوت بکشه بگه وای این خانوم منه... آنچنان با عشوه ئم بگو که همین الان دسته اسکناس در بیاره بگه عزیزم گفتی چیزی می خواستی بخوری...هو حالا حول کرده بخوری نه، بخری...آنه ئم کم نیاره بگه آره آره همون سرویس طلاهه بود هجده تومن...اونم بگه هجده تومن که پولی نیست و آنه ئم یادآوری کنه هجده میلیون و در اینجاست که کمبود یک لیوان آب قند شدیداً میشه...آخی بچه مردم...گناه داره چرا اینقدر استرسش می دی آخه...
این کـــــــــــــــــــــــــــــــــش دادن کلماتتم منو کشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــته...بهم می گفتی بهت می گفتم...تدریس خصوصی نیز پذیرفته می شود...البته شهریه اش یه خورده بالاستا...
من نمی دونم چه گیر دادید...من هنوز استخدام نشدم...زنم نمیخوام...تازه وقتی استخدام رسمی شدم اونوقت...البته من قصد ازدواج ندارما من باب اصلاع ،حالا کی هست این خانوم بدبخت...وا...خب خوشبخت...بگو بگو...یالا بگو...
وا من که زن نمی خواستم....شوخی کردم...
اینورا اگه یه روز گرد و غبار نداشته باشه باید تعجب کنیم...البته شنبه یک شنبه ایی واقعاً شرجی شدیدی شده بود...فکر کنم دو سه لیتری عرق کردم...چه خبره بابا...اما واقعاً گرمه...موندم چه جوری می خوایم این یک ماه روزه بگیریم...
دوو سی آن به بو....کلماتی بود که مختص منو محمدرضاتون بود...بیاریش جلو مونیتور نگاه به نوشته کنه متوجه میشه چی براش نوشتن...تو مایه های زبان سانسکریته...می خوای برای توئم ترجمه کنم...نوشتم از طرف من آنه رو ببوس...
به مامان بگو خوب بهت برسه...خودتم تنبلی رو بزار کنارو یه خورده کمکش کن...این وسط خودتون روزه می گیرید غذای محمدرضای ما فراموش نشه ها...الان بهم گفت یادآوری کنم...
از دور می بوسمت...مواظب خودت باش و ممنون از مهربونی هات...


با احترام
از جنوبی به آنه ی جنوبی

سلام جنوبی ،چه خبر؟
یه متن بلند بالا برات نوشتم اما نمیدونم چی شد ؟ کجا رفت ؟
الانم فرستش نیست دوباره بنویسم نمازم دیر شده حسابی
راستی رفته بودم یزد ،با مصطفی ، جای همه ی دوستان خالی
از آنه ی جنوبی به جنوبی برنزه شده
.
.
.
یادت باشه از سحری چیزی واسه خواهرت جا بذاری

یا حق و خدا قوت

جنوبی یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ب.ظ

سلام آنه ی جنوبی...
خوبی...حال و هوا...مطلبت ترکونده...موج صداش الان اینجا رسید که منو کشونده اینجا تا بیام ببینم چی نوشتی..
این موقع شب چه وقت نماز خوندنه...نه اینکه من الان اومدم خدا میدونه اینو کی نوشته بودی...یالا من اون متن بلند بالاهه رو می خوایم یالا...در همین حین دارم پا به زمینم می کوبم... وا...
مردم اولین سفر با زوجه محترمه می رن مشهد یا یزد...آخرش من باید بدونم چیه که هی سرازیر یزد می شید...
انشااله مشهدم بعدم ماه مبارک...فکر کنم مصطفی اینو فهمید دیگه پوست کله رو میکنه...چیه هی سفر سفر...اینو من نمیگم آقاتون میگه...دعوا نکن حالا...برداشت ذهنی بود...
چشم خواهری منو نخوره ، سحری رو حتماً می خوره...نیم ساعت پیش برگشته میگه امروز اصلاً گرسنه ام نشد...منم میگم آره والا اگه منم از یک ساعت بعد اذون مغرب نرمتر از سنگ گیرم می اومدو می خوردم مسلماً گرسنه ام نمی شد...
شنبه تا دوشنبه ها یه خورده سخت میگذره...معمولاً نه و نیم ده افطار می کنم...نه و نیم به بعدم که مقاوله...اما خیلی حس توپیه...وجود این ماه رو آدم تو رفتار آدما حس می کنه...هیچی دوباره خواستیم از احساسمون بگیم جمله بندی احساسم قاطی کردم...بی خیال...
همه چی خوبه...دعامون کن...دعاتون می کنم...دعاها کنید...
با اجازه تقلبی می کنم
یا حق و خدا قوت


با احترام
جنوبی

سلام جنوبی
شرمنده الان فقط ندارم توضیح بدم ساعت ۷:۳۰ حرکت داریم اینبار رو با مادرم میرم یزد نوبت دکتر داره ، مادربزرگم یزد زندگی میکنه و ما تقریبا هر سال تابستون رو میریم یزد ، مشهد رو هم انشاءا... در نظر داریم واسه رفتن
روزه هات قبول حق ، انشاءا... یزد که رفتم میرم کافی نت نظر میذارم ، احتمالا واسه اینکه روزه هام خراب نشه یه ده روزی رو بمونیم
یا حق و خدا قوت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد