تا کجا باید رفت

    تا کجا باید رفت
    تا کجا باید برد
    کوله باری را به نام زندگی
    که درونش آرزوها هم گدایی می کنند
    تا کجا باید گریخت
    از حضور سردِ مرگ
    از هجوم وحشت ودلواپسی
    از شبیخون حماقت در هوس
    تا به کی باید شنید
    یک ترانه را ز جنس خاطره
    از هزاران فرسخ احساس گناه
    از هزاران فاصله تکرار ِغم
    تا به کی باید ببینم
    این همه دلخستگی را
    وبمانم همچنان پا برجا
    تا به کی ...

نظرات 18 + ارسال نظر
mina-mmm دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:50 ب.ظ

سلام.شما لینک شدین لطفا منو با نام دوست داشتنی بلینک.

احمدی دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:17 ب.ظ http://goodafghanboy.loxblog.com

تا وقتی شقایق زنده است!!
جالب بود

دخترپاییز دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:47 ب.ظ http://www.royayebehtar,blogfa.com

خوش به حالت تکه سنگ...
خوش به حالت تکه سنگ...

که نداری دل تنگ...

حسودیم میشه به تو...

بی صدایی و یه رنگ ...

دل عاشق نداری...

پیش کس جا بزاری...

تا با غم بشکننش...

از چشات خون بباری...

خوش به حالت تکه سنگ ...

چشم نداری ببینی ...

این همه رنگ و ریا...

این همه ظلم و ستم...

این همه جور و جفا...

گوش نداری بشنوی ...

وعدهای عاشقا...

بفریبنت تو رو ...

با دروغ و وعده ها...

خوش به حالت تکه سنگ

پا نداری که بری دنبال یار شهر به شهر

وقتی پیداش می کنی نخوادت با ناز و قهر

کاش منم سنگی بودم

خالی از غصه و غم

عمر تو تا ابده

عمر ما کوتاه و کم

خوش به حالت تکه سنگ / خوش به حالت تکه سنگ / خوش به حالت تکه سنگ
سلام آنشرلی چشمای تو نوشته هامو زیبا میبینه

همکلاسی دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:11 ب.ظ http://www.en2nafar.blogfa.com

چه شعر قشنگیه..
کی گفته؟
ممنونم عزیزم لطف داری

هستی سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:34 ب.ظ http://h-e-a-r-t-b-e-a-t.blogfa.com/

خیلی ممنون دوسی جونم

رضا چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:53 ق.ظ http://azar.blogsky.com

به کجا چنین شتابان

ابراهیم چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:16 ق.ظ http://namebaran.blogfa.com

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟
خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟
نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟
طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟
طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟
من که دریا دریا غرق کف دستم بود
حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟
گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟
آمدم یک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا


قیصر امین پور

ابراهیم چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:07 ب.ظ http://namebaran.blogfa.com

سلام
منظورتون رو از خطوط قرمز نفهمیدم
میشه برام توضیح بدین

رضا چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ب.ظ http://azar.blogsky.com

شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها تسلیت باد

احمد احمدی چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:32 ب.ظ http://www.afghanexpert.mihanblog.com

سلام دوست عزیز:
وبلاگ قشنگی داری
راستی شما کدوم دانشگاه میرید؟رشته تون چیه؟

فیاض چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 ب.ظ http://www.pagonde26052.blogfa.com

گفتی که دگر در تو چنان حوصله ای نیست
گفتم که مرا دوست نداری گله‌ای نیست
رفتی و خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مسئله‌ای نیست

محمد پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:03 ق.ظ http://www.bagheri6298.blogfa.com

سلام
ممنونم...
چه شعر جالبی بود..حرف دل خیلی از ما آدمها..تا به کی همیشه باید از مرگ فرار کنیم..همیشه فقط آرزو کنیم ..وشاید روزی برآورده شود.

همیشه دلواپس ونگران هستیم که فرداهایمان چه خواهد شد..و...ولی دیگه باید همه چیز قبول کرد وباشادی وغم های این زمانه کنار آمد..وتوکل مون به خدا باشه

آپمممممممممممم
موفق باشید

جنوبی پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:01 ب.ظ

سلام آنه
صفر را بستند ... تا ما به بیرون زنگ نزنیم...از شما چه پنهان از درون زنگ زدیم...(حسین پناهی)
خوووووووووووووووووووووووووووبی آنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
بابا کجایی پیدات نیست دلم برات یه عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالمه تنگ شده بود..."آره جون خودت"
این چی بود مثل سبزی نشسته پرید وسط؟؟؟؟؟
خب ندای درون بود دیگه... می دونم حالانه بروزن الانه که آخرش میشه آنه...عجب یکی نیست بگه بچه حرفتو بزن این چرت و پرتا چیه که می گی...ببخشیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد...اما احساس می کنم الان پیش خودت فکرمیکنی نمی دونم کجاها بوده و نمی دونم کجاها رفته گشتن و مسافرت الان که بیکار شده یادش به ما افتاده اما واقعاً بی انصافیه اگه در مورد جنوبی اینجوری فکر می کنی...اولاً تا پنج و شش عید درگیر خونه جدید و همزمان میهمان بودیم ؛ خبرهای دریافتی از خانه جدید نیز این عرایض را تایید نموده و طبق آماری که مثل همجا ماهم می دیم خانه ما نیز از رشد 100 درصدی میهمانان برون استانی و کاهش 50 درصدی درون استانی برخوردار گردیده...یعنی اقوام درون استانی وقتی در ایام عید عزم خانه ما کرده بودند آن هم بدون هماهنگی قبلی با در بسته خانه قبلی روبرو شده اما میهمانان برون استانی از آنجایی که راه را بلد نبودند و قبل از آمدن هم خبر داده هم نشانی را پرسیده بودندی موفق به ملاقات و تبریک عید در خانه جدید این جانبان گردیدند...دوم اینکه این جانب بعد از سکنا گزیدن همزمان وظیفه ی خطیر نگهبانی چندیدن خانه از جمله خانه خاله...همسایه کناری...خانه عمه و عمو و در پایان خودمان را بر عهده گرفته بودم از هشت تا سیزده فرودین در حال نگهبانی...اِ اِ اُ اَ یکی نیست بگه حالا مگه کسی چیزی گفته که اینجوری از خودت دفاعیه صادر می کنه...اما جلو آب ، آب بندی کردن که عیب نیست...بی خیال...
خلاصه خیلی گرفتار بودم آخه همزمان نیز یه پروژه برداشته بودم از اون پروژه هایی که مفتی و کلی مزه می ده وقتی در حین کار فکر می کنی یارو خودش با خونواده اش داره خوش میگذرونه و تو مجبوری یه جا بشینی و نقشه عقب جلو کنی...و در کنار همه این کارا یه برنامه آموزشی گرفته بودم که حتماً باید یادش می گرفتم که تا امروزم گرفتارش بودم و تازه یه 45 درصدی رفتم جلو...راستی دقت کردی امروز منم کل با آمار و درصد یک به دو می کنیما...چکارش کنم آخه از بس هی زنگ می زنن چقدر پیش رفتی...آدم استرسو طپش قلبو سرگیجه و صدتا مرض دیگه میگیره...نه اینکه منم خیلی حسااااااااااااااااااااااااااااااااااااس...
اَه ولش کن خودمم از اینجور گفتن بدم اومد...ول کنیم این حرفارو...پیشاپش بهت عیدو تبریک می گم
...
.
...
..
..
..
..
بالارو داشتی، با خط بریل جوابتو دادم، نوشته بودم می دونم عید تموم شده منظورم با عید سال 1392 بوده ،بعضی مناطقم که به حد نصاب نرسید بود به عید به دور دوم کشیده شده که زمان برگزاری دور دوم عید نوروزو اونم آخر اسفند 91 در نظر گرفتن... اما خودمونیم که توی این چندتا نقطه بالا بگرد ببینم کدومش 1392 بود...پیداش کردی به منم بگو....کجا...حالا ما یه چیزی گفتیم... عجب ما نمک شدیم امروز...
اما خدایش آنه ام آنه های قدیم... یه سراغی از آدم می گرفتن...لااقل می پرسیدن زنده ایی یا مرده ایی...نه اینکه بی خبر می رن مسافرت حالام که برمی گردن سراغی از آدم نمی گیرن...شوخی کردم...
آنه همیشه برای من آنه دوست داشتنی بود...درست مثل زمانایی که یه بچه کوچیک ناز و تپلی می بینی دوست داری بجای بوسیدن یه گاز گنده از لپش میگیری یا اونقدر بوسه رو کشش میدی و اونقدر تو آغوشت فشارش می دیدی که اوغ بچه بلند میشه...اِه چرا عصبانی میشی خب مثال بهتری به ذهنم نرسید که بگم و گرنه مرض دارم به بچه کوچیک تشبیه کنم...اِه دوباره می زنه...من که معذرت خواهی کردم... ای بابا امروز عجب من نمک شدم...فکر کنم بخاطر اینکه فردا قرار برم سیزده به در...چکارش کنیم حالا که هوا گرم شده میخوان مخ بزنن بریم بیرون و صد البته به قول خودشان تلافی سیزده به درو از تو دل من در بیارن...ماهم که ساده...هی آنه تورو خدا میبینی جنوبی به چه روزی افتاده...اما جات خالی همینم کیف میده البته هنوز نرفتیم تا بریم ببینیم کیف میده یا نه...برگشتم حتما می گم...پس تا فردا ...

با احترام
جنوبی

سلامی به بلندای دریای جنوب و سلام به جنوبی پر کار
جمله ی ابتدایی که از استاد پناهی نوشته بودی برام خیلی جالب بود
آره خدایش بعد برگشتنم از دهات حرف واسه گفتن زیاد داشتم اما نمی دونم کلا این چند روز دمغم فکر امتحانا از یه طرف ،نگهداری از خواهر زاده ام از یه طرف که هم رو دوش منه هم مادرم ، خستگی مامان باعث شده بیشتر این احساس بهت دست بده که فعلا یه جورایی باید وظیفه ی یه فرزند بزرگ رو بجا بیارم بعضی جاها کم میارم چون هم بزرگترین فرزند نیستم هم یه آدم تو خودیم مثلا سعی می کنم بروز ندم و به نظرم همین باعث میشه زودتر بشکنم، تو خانواده مثل یه رابطم
شرمنده بد شروع کردم زیاد از اینجوری حرف زدن خوشم نمیاد پس بذار از عید بگم که جا کم نیارم اول رفتیم شهر خودمون و با کل خانواده ی پدریم جمع شدیم خونه ی عمو وسطی کلا خوب بود جز اخم و تخم پسر عمو بزرگه که چون جواب رد شنیده به حساب خودش باهام قهره و سر سنگین شده ، همون بهتر ،نه جنوبی ؟
روز سوم عروسی دعوت بودیم که جات خالی از بس دیر شام اوردن مردم دیگه همه ولو شده بودن اما جدا چرا همیشه زودتر واسه آقایون شام میدن؟ باید به خانما بدن آخه معمولا بچه ها پیش مادراشونن
بعد هم که راهی دهات شدیم و اتفاقات اونجا :
از کوه نوری روی بلندترین قله ی دهاتمون و کباب تو باغ کنار قله گرفته تا یه کیلو کم کردن ،نیست که ما خیلی هم چاقیم و بارونی که یه روز صبح تا بعدازظهر بارید و دل همه رو شاد کرد اصلا کلا رنگ طبیعی به دهات داد یه جورایی جون دوباره بهش داد و مهمان نوروزی که اومد دهات و اون پفکی که من و خواهرم یواشکی زدیم بالا و فیلم های سینمایی و صدای دردناک سیلی که شنیدم یه نفر خورد و اشکایی که واسه حتی شنیدن این سیلی ریختم و اینکه نخواستم مصطفی از این موضوع مطلع شه ولی نمیدونم چرا اینجا نوشتمش
و حالا سیزده و تاب بیاد موندنیش که بابا به رسم هر ساله بر پا کرد و کلی هم باحال بود شکر خدا سیزده خوبی بود و امروز هم رفتیم امام زاده
به قول خودت با نمک شده بودی البته بجز قسمت های بوقش که خودت زودتر واسه خودت دفاعیه صادر کردی اصلا حقت بوده که کردنت نگهبان من هم قراره از شنبه برم کار دانشجویی
سیزده پس سیزدتون هم خوش بگذره راستی بیخیال بعضی حرفای زدحالم شید خودم پکر میشم دو روز بعدش هم خودم خوب میشم بازم راستی خونه ی نو مبارک فک کنم تکه ی اول آمارت رو هم برعکس گفتی
موفق و پیروز باشید مثل همیشه

شهاب( در حوالی درک یک صبح نمور) پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:17 ب.ظ

خیلی شعر زیبایی بود.
مخصوصا قسمت:
" تا به کی باید شنید
یک ترانه را ز جنس خاطره
از هزران فرسخ احساس گناه"

ابراهیم جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:27 ق.ظ http://namebaran.blogfa.com

نمی فهمم

وقتی به نماز می ایستم

من ، تو را می خوانم… ؟!

یا تو ، مرا می خوانی …. ؟!

فقط کاش که عشق مان دو طرفه باشد . . .

جنوبی جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:09 ب.ظ

سلام آنه
می بخشی دیر بهت سر زدم آخه یه خورده دیر اومدیم تا دست رو شستم و نماز و اینا زمان برد...چون بهت قول داده بودم بیام دیگه اومدم و چه خوبم شد اومدم...جات خالی امروز خیلی خوش گذشت اما نوشته هات بدجور حس آدمی رو داره که در دمای اتاق قدم میزنه...چی گفتم...آخه خودم وقتی کسل و از آدما دلخور می شم مرتب توی اتاق راه می رم و حرف نمی زنم تا یه مدت که آروم بشم...نبینم آنه من بخواد اینجور دمغ و دژم باشه...بگو کی ناراحتت کرده سه سوته ناک اوتش کنم از صفحه ی روزگار...می بخشی شوخی بی مزه ایی بود...
اما واقعاً نگران شدم از اینکه نوشته بودی از خواهر زاده ات نگهداری می کنی خدای نکرده مگه اتفاقی برای مامانش افتاده یا چیز دیگه ایی و اینکه سیلی خوردن یه نفر و نخواستی که مصطفی بفهمه واقعاً نگرانم کرد...نکنه مربوط به همین پسر عموتونه...به هر حال آدم یه زمانی هایی یه تصمیمی میگیره که هیچ نمی دونه چه نتیجه ایی میده و تنها گذشت زمانه که مشخص میکنه درست بوده یا نه...البته خود آدمم باید با یه دید مثبت بهش نگاه کنه...بهتره بهش فکر نکنی و مهمترین هدفت فعلاً اتمام موفقیت آمیز تحصیلت باشه...میبخشی منم همش دارم منفی بافی می کنم...
نوشته بودی قراره از شنبه برم کار دانشجویی منظورت با همین شش واحد کارورزی و عملی بوده ...با نوشتن کار دانشجویی بدجور دلم گرفت اما آدمیه دیگه منم یه تصمیمی گرفتم و هنوزم مطمئنم بهترین تصمیمه...تا ببینم خدا چی بخواد...توئم به خدا توکل کن همه چی درست میشه...تونستی حتماً بنویس یا با یکی حرف بزن از این حال و هوا می یاردت بیرون...به چیزای خوب فکر کن به کباب خوردن توی باغ کنار قله...به بارون یه روز بهاری... به بلندترین قله دهاتتون...می بخشی دوباره من نمک شدم...اما به خدا می بینی اینجوری نوشتم آخه دوست ندارم ناراحتی کسی رو ببینم و...نمی دونم چه جوری بگمش...بی خیال...
این تکه اول آمارم که درست بود آخه مهمونایی که از استان های دیگه برامون اومده بود امسال بیشتر از پارسال بود اما اقوام نزدیکمون که آدرس خونه جدید نداشتن کمتر اومدن...
ممنون از مهربونی هات... مواظب خودت باش و شمام موفق و پیروز باشید مثل همیشه...

با احترام
جنوبی

علیک سلام برادر جنوبی
نمیدونم چرا اینقدر نوشته هام باعث شده به قول خودت منفی ببافی ، نه شکر خدا خواهرم چون میره سر کار این جقله ش رو میاره خونه ی ما و ظهرا هم میاد دنبالش ، شخصی هم که سیلی خورد کسی بود که واسم خیلی قابل احترام بود و اینکه دلم از سیلی خوردنش درد گرفت و ربطی به اون بشر نداشت چون من و اون زمین تا آسمون با هم فرق می کنیم چه اخلاقن چه شخصیتن و می بخشی که با اوردن اون اسم ناراحتتون کردم بازم معذرت می خوام راستی یادم رفت بگم خدا رو شکر که خیلی خوش گذشت و واقعا خوشحال شدم از اینکه سر قولتون موندین بابت راهنمای تون هم ممنون
نه منظورم از کار، ثبت نام بچه هایی بود که بهمن ماه قبول شدن دانشگاه و ما کار ثبت نامشون رو انجام میدیم البته اینا اینترنتی ثبت نام کردن فقط تحویل مدارک شون مونده بود که ما انجام میدیم و اینکه به توصیه ات عمل کردم و با یه نفر هم صحبت کردم و خداروشکر فعلا خیلی بهتر تر شده حالمان
مهمان داری که کلا رسم ما جنوبی هاست و بهتره بگم خونه ی هر جنوبی یه هتل 5 ستاره ست
موفق و پیروز باشید مثل همیشه

[ بدون نام ] یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ب.ظ

قبل از هر چیز یه نگاه به آسمون انداختی چقدر ماه ماهه...البته من چند شبه با قرص کاملش حال می کنم...خیلی قشنگه...و خیلی خوشحالم که اتفاقی نیفتاده...بابا چکار بچه داری...بزار چند روز نیاد اونوقت می بینی چقدر دلت براش تنگ میشه...اینروزا دارم یعنی داره روزای داغون شدنم فرا میرسه...صبح زود رفتم بیرون ده و نیم شب برگشتم...معلومم نیست چه کار مفیدی کردم...نه اینکه معلوم نباشه...یه جلسه سه و نیم ساعته داشتیم که امیدوارم توی آینده نزدیک جواب بده و یه قرار دادی ببندیم...درسته خدا گاهی مواقع از جایی که انتظارشو نداشتم برام رسونده اما خب داره سنی ازم میگذره و باید فکر پس انداز باشم...بدیم اینکه کمی رودربایستی با طرفای مقابل دارم...آخریش همین بعد از ظهر بود...فقط یه تشکر...اما خدایش وقتی ذوق و خوشحالی رو تو چهره طرف مقابلت می بینی خودش کلی ارزش داره...بنده خدا یکساعت بعدش دوباره تماس گرفت و از طرف خودش و خانومشو و پدرش کلی تشکر کرد...ولش کنیم این حرفارو...
آنه یه چیزی تو دلمه نمی خواستم بگم ولی...می دونم گاهی پیش خودت فکر می کنی پسره چقدر زود خودمونی میشه و یه حرفایی میزنه انگار که یه عمر با هم زندگی می کنیم و با هم بودیم...اینو از مواقعی که می نویسی برادر جنوبی درک می کنم...اما به مولا هیچ قصد و غرضی ندارم ...ای خدا چقدر سخته آدم حرف دلشو بزنه...اصلاً می خوای قبول کنی یا نکنی جنوبی اینجوریه...باید باهاش راه بیای...البته خودمم از این به بعد سعی می کنم مراعات کنم و کمتر بیام و نظر بزارم...اگه ناراضی بگو اصلاً نیام...
وای قات زدم...چه باحاله آدم قاطی کنه...شوخی کردم...اما واقعاً جنوبی فقط و فقط جنوبیه و بس...جنوبی دلش می خواد...بی خیال ...جنوبی خیلی چیزا دلش می خواد اما می خوام نخواد...برای همینه میگم خودمو معرفی نکنم میگی بابا این دیوونه اس با این جایگاهی که داره...ولی آه در بساط نداشتن و آدم با سیلی صورت خودشو سرخ نگه داره خیلی بده...این زمونه درجه علمی و کلی مدرک و لوح تقدیر و اختراع فایده نداره... گاهی وقتا از خدا می پرسم...ولش کن این بین خودمو خداست...یا خودش میزنه پس گردنمون یا همینجوری آدممون میکنه...
می بخشید سرتان را در آوردیم و کلی چرت و پرت نوشتیم اما نوشتم تا کمی آروم بشم
راستی سلام...خواستیم کمی متفاوت شروع کنیم یادمون رفت سلامم نکردیم...
اما خودمونیما توئم خوب فعالیت میکنی و چیزی به ما نمیگی ها...منظورم ثبت نام ترم بهمنی هاست...میبخشی دارم زمان کم می یارم برای همین همینجا تمومش می کنم... و امیدوارم برای حرفام چه خوب چه بد منو ببخشی...راستی یه چیز دیگه ام بگم...هرگاه می خوای بنویسی بنویس علیکم سلام حالا بعد میگم چرا...بزار همین حالا میگم آخه یه استادیمون می گفت مثلاً بعضی ها که می گن سام علیک و کلاً همین و همه نوع هاش به معنی آرزوی مرگ کردن و یه چیزی توی همین مایه هاست...این مدت می خواستم بگم اما گفتم ناراحت میشی...خلاصه جنوبی دیگه...
سلام و خداحافظ

علیکم سلام
باور کن خواستم یه خورده جو رو عوض کنم که اینجوری نوشتم ، گفتم شاید همچین فکری کنی اما گفتم نه چون می خواستم جنبه ی طنز داشته باشه ، چرا فکر می کنی آدمی پیدا نشه که تو رو همین جوری که هستی قبول داشته باشه من خودم به شخصه به جنوبی افتخار می کنم اون روز که رفتم امام زاده واسه تو هم دعا کردم و اینکه هیچ وقت ننوشتم سام علیک شاید حواسم نبوده و تایپ نشده و یا فونتی چیزی ایراد داشته، دوست داشتم عید که تموم میشه بیام و اتفاقاتش رو برات بیان کنم حتی وقتی یکی از دوستام از دلخوری که تو عید براش پیش اومده بود گفت من حتی چیزی از ناراحتیم به اونم نگفتم منو باش چه خوش خیال گفتم امروز میام نت و برات می نویسم و وقتی این جمله ها رو خوندم وا رفتم اولش تعجب کردم نه اسمی نه چیزی نگو این سنگ صبور ما داره خداحافظی می کنه پس بشنو یک از خدا ناامید نشو دو از هدف علمیت دست برندار چون هم برای خانوادت افتخاری هم اطرافیانت سه مطمئن باش همسر مناسب هم پیدا می کنی البته با توکل بر خدا چهار آره با این حرفت موافقم که باید به فکر پس انداز باشی و حتما هم به فکر راه چاره براش باش
قبول دارم یه جورایی مثل آلیس در سرزمین عجایبم و اینکه قبول دارم که بعضی کلمات برام قابل هضم نیست ولی جنوبی رو قبول داشتم جدا حس می کردم مثل یه برادر بزرگتر هوامو داری خیلی از جمله هات بهم دلگرمی می داد ،برام قابل احترام بود که سر قولت می موندی و به این خاطر تحسینتون می کردم
بی جوابم نذار و اگه دیدی با این آنه می تونی درددل کنی بدون که آنه هست و بی جوابت نمی ذاره
همیشه جمله ی آخرت رو دوست می داشتم اما این یکی خیلی فرق داشت و خیلی هم توش حرف بود که نگفته رها شد
باز منو ببخش ،معذرت می خوام و به خاطر همه ی سنگ صبوری هات و راز داریت ازت ممنونم
راستی می دونی داشتن همین نام جنوبیت اوایل باعث میشد که به نظراتت جواب میدادم
بازم می گم مثل همیشه پیروز و موفق باشی و خدا قوت
گفتن نام جنوبی خالی گاهی وقتا برام سخت بود و دوست داشتم همون جور که شما گاهی وقتا منو خانم آنه صدا میزدید یه چیزی کنار اسمتون گذاشته باشم

جنوبی چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:36 ق.ظ

سلام آنه ی نشسته بر ساحل دلتنگی
الهی من قربونت برم ، به خدا خیلی ناراحت شدم وقتی دیدم اینجوری نوشتی...واقعاً می بخشی جنوبی دلش از یه جای دیگه پُره میاد سر تو خالیش میکنه...نمی دونم چه جوری بنویسم...کاش فونت ها می تونستن احساس انتقال بدن تا ببینی چقدر ناراحتم و از حرفایی که نوشتم پشیمونم...آخه این روزا بدجور تحت فشارم ؛ فکرشو کن تو یه جایی داری زحمتی میکشی و هیچ مزد و پولی نمی گیرهیاما بعد یه مدت قرار زحمتات جواب بده اونوقت یکی دیگه می یاد مثل آب خوردن اون مال خودش میکنه...کار منم اینجوریه...هنوزم معلوم نیست اما اگه این اتفاق بیفته جدی جدی عصبی میشم...اولیش یه پروژه شصت هفتاد میلیونی بود دومی ام یه ده دوازده تومنی...من از اینکه این پولارو از دست بدم ناراحت نمیشم ناراحتی من برای اینکه همشو یه نفر برمی داره که حقش نیست اون کارو منم به تنهایی می تونم انجام بدم ولی قرار گذاشتیم با چندتا از دوستام اینکارو بکنیم که هرکی یه پولی ببره سر سفره ی زن بچه اش آخه دوتا از اون دوستام متاهل هستن بماند که با چه مشقتی کار می کنن...من از این متاسفم که یکی با چرب زبونی و چاپلوسی...بی خیال...اونم که تنهایی می خواد اینکارو کنه دوستمه اما خودش باید فکر کنه آخه خودش یه درآمد ثابت میلیونی در ما داره اما همچنان دست از سر کچل ما برنمی داره...ولش کنیم این حرفارو دلم غم باد گرفت...بس از این حرفا اول بزار از خودم رفع اتهام کنم بعد یه ضرب شصت ازت بگیرم تا دفعه دیگه اینجوری به دنیا و جنوبی اوریب نگاه نکنی...
پیش خودت یاد گرفتما...یک ، بشنو از جنوبی که منظور این جانبان از علیک و کم و سام و سلام که گفتم شما که نبودید من نمی گفتم چون می ترسیدم پیش خودت فکر کنی بگی این پسره چقدر از خود راضی که ایراد سلام کردن منو می گیره...دو ، این جانب سنگ صبور نبود و اگر قابل بدانید سنگ پای قزوین سرکار علیه هستیم...گفتم سنگ پا یادم یه خاطر از بابا بزرگی افتاد که میگفت قدیما وقتی مرد میخواست بره مسافرت از خانومش می پرسید چی برات سوغات بیارم اونم می گفت سنگ پا...مفهومش اینکه یعنی چیزی نمی خوام فقط منتظر زود برگشتنتم...سوم اینکه شما هیچم آلیس نیستی چون نهایت آلیس سرزمین عجایب می خواد بشه دوغ یا نوشابه آلیس که مارک تقلبی ام داره و همچنان آنه باش تا کلی آدم حسودیشون بشه و مرتب ازت بپرسن آنه تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت...چهار اینکه اگه هر آدمی دوست داشته با اون کسی که دوست داره زندگی کنه پس ما برای چی ساخته شدیم ؛ پس بهتر گذشته هاتو فراموش کنی و اگه دیدی نمی تونی این مصطفی گل گلاب مارو همون شخصی فرض کن که قبل نامزدی دوست داشتی و باهاش همون رفتاری رو داشت باش که می خواستی با اون شخص داشته باشی...راجع به ابراز کلمات دوستانه که منظورتان به احتمال قوی همون عاشقانه به مصطفی بوده و نشان از حجب و حیای شما بوده نیز زیاد نگران نباش جنوبی پر رو تر از این حرفاست و در نظرهای انشااله آینده یادتان خواهد داد که چه گونه دل این مصطفی بیچاره رو آب کنی که شب تا صبح پاشنه خونه تونه از جا بکنه...
اما در آخر خوب شد که گفتی آره همین اخلاقته که دلخورم کرده و فراریم داده...شوخی کردم ...جدی نگیری...فردا بیای یقه ام رو بگیری کجای اخلاق من بده...
اما به مولا جدای از همه این حرفا باید بگم جنوبی اونقدر چشاش آلبالو گیلاس دیده و نچیده...چه معلوم شاید چیده باشم...اما حالا که می خوایم با هم رو راست باشیم باید بگم آره خودمم می دونم بعضی مواقع شوخی های بدی می کنم اما واقعاً چیزی ته دلم نیست،خدای ناکرده جای خودستایی نباشه اما مدتی که تهران بودم یکی دو بار خونواده ها دخترشونو از جنوب فرستادن وقتایی که کار دانشگاهی یا اداری داشتن پیش من فرستادن و شده چند هفته یا حتی یک ماه ما دوتایی با هم بودیم وحتی یه مدت کلاس خانوما تدریس می کنم...راستی احتمالاً از بر حادثه اینجام توی یکی از آموزشگاه های آزاد بخوام تدریس کنم...ولش کنیم این حرفارو...سرجمع نبینم دوباره حرف از غم و ناراحتی بزنی که اونوقت من می دونم و مصطفی...می بخشی دیروقتم نظر می زارم آخه این روزها بدجور دارم وقت کم می یارم ، توی ماه آینده ام احتمالاً دوباره بخوام برم خرابات مغان...انشااله که همه چیز درست میشه...راستی این شعری ام که زدی خوب بود...سعی کن فریاد نزنی چون خانوما نمی تونم و معمولاً جیغ می زنن...اِه دوباره ما یه چیزی گفتیما...می بخشی مزاحمت شدم...راستی یادم رفت بازم می گم مثل همیشه پیروز و موفق باشیدت منو کشته و اینقدر هندونه زیر بغل نزار یه دفعه دیدی سکندری رفتیم شل و پلمون کردی ...ای بابا جنوبی دوباره داره نمک میشه...چشم چیز دیگه ایی نمیگم و فقط بگم مواظب خودت باش و ممنون از مهربونی هات...



با احترام
جنوبی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد