مرد جوان

پیرمردی همراه پسر 25ساله اش در قطاری که قرار بود از نیویورک به سوی اوکلاهما حرکت کند نشسته بودند، در حالی که یک زن و شوهر جوان نیز داخل کوپه ی آن ها بودند . چند دقیقه بعد و به محض راه افتادن قطار ، جوان که از پنجره بیرون را نگاه میکرد هیجان زده فریاد زد : "پدر نگاه کن ... درختها دارند حرکت می کنند..." پدر پیرش لبخندی زد و گفت: جالبه ادوین ... زن و مرد جوان با تعجب به گفتگوی پدر مسن و پسر جوان گوش سپرده بودند تا چند دقیقه بعد که ادوین دوباره فریاد زد:"پدر نگاه کن ...ساختمانها نیز در حال حرکتند..." پدر دوباره لبخند زد  و پسر پسر جوان را نوازش کرد . زن و مرد جوان که از رفتار کودکانه جوان 25ساله  و همین طور از واکنش پدر پیرش  تعجب کرده بودند ، سکوت کردند ، تا اینکه ادوین دوباره پدرش را با شوق کودکانه ای صدا کرد :" پدر نگاه کن ...ابرها دارند دنبال ما می دوند ..." پدر باز لبخند زد :"درسته...فعلا لذت ببر پسرم..." ادوین نیز مانند بچه ها دستش را ازپنجره قطار بیرون برده بود و با هوا بازی می کرد و ... تا اینکه مردجوان به حرف زنش گوش داد وبه پیرمرد گفت :"پدرجان ، چرا شما پسرتان را نزد پزشک نمی برید تا او را درمان کنند؟"  پیرمرد اشکهایش را پاک کرد وجواب داد:"اتفاقآ الان از نزدپزشک می آیم و داریم به خانه می رویم... "  آخر می دانید چند روز پیش پزشکان چشمان پسرم را جراحی کردند وامروزادوین پس از 25سال می تواند همه چیز را ببیند. زن و مرد جوان بغض شان را فرو خوردند.

ریمن فویت

نظرات 5 + ارسال نظر
کلبه ی کاغذی چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ق.ظ http://kolbeyekaghazi.loxblog.com

جالب بود خانمی

[ بدون نام ] چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:08 ب.ظ http://roz660

از این شب های بی پایان،
چه می خواهم به جز باران
که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم
نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم
و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده...
به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت،
دریغ از لکه ای ابری که باران را
به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند
نه همدردی،
نه دلسوزی،
نه حتی یاد دیروزی...
هوا تلخ و هوس شیرین
به یاد آنهمه شبگردی دیرین،
میان کوچه های سرد پاییزی
تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟

ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن
که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم
ببار امشب!
من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم.
ببار امشب
که تنها آرزوی پاک این دفتر
گل سرخی شود روزی!
ودیگر من نمی خواهم از این دنیا
نه همدردی،
نه دلسوزی،
فقط یک چیز می خواهم!
و آن شعری
به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی...

دریا فراهانی پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:38 ب.ظ http://zinat.blogsky.com

سلام محبوبه جان
خوبی؟؟؟ آپم خوشحال میشم سر بزنی دوست مهربونم.

دریا پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ب.ظ

راستی راستی مطلبت خیلی خوب بود تو مجله یه بار خونده بودم.

ابراهیم چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:02 ب.ظ http://namebaran.blogfa.com

امام حسن عسکری علیه السلام:

هرکس دوست و برادر خود را محرمانه موعظه کند، او را زینت بخشیده؛ و چنانچه علنى باشد سبب ننگ و تضعیف او گشته است .

(تحف العقول، ص 489)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد