نمی دانم در کجای دنیا هستم

تکیه بر جنگل پشت سر روبروی دریا هستم آنچنانم که نمی دانم در کجای دنیا هستم حال دریا 

 

  آرام و آبی است حال جنگل سبز سبز است من که رنگم را باران شسته است در چه حالی ایا  

 

هستم ؟ کوچ مرغان را می بینم موج ماهی ها را نیز حیف انسانم و می دانم تا همیشه تنها  

 

هستم وقت دل کندن از دیروز است یا که پیوستن بر امروز من ولی در کار جان شستن از غبار  

 

فرداهستم صفحه ای ماسه بر می دارم با مداد انگشتانم می نویسم من آن دستی که رفت از 

 دست شما هستم مرغ و ماهی با هم می خندند من به چشمانم می گویم زندگی را میبینی  

بگذار این چنین باشم تا هستم (محمد علی بهمنی)

نظرات 7 + ارسال نظر
ابراهیم جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:17 ب.ظ http://namebaran.blogfa.com

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نهاینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
دریا که از اهالی این روزگارنیست
امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست

محمد علی بهمنی

محمد شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ق.ظ http://www.bagheri6298.blogfa.com

سلام
واقعا ممنون..نظرشما باعث دلگرمیه..بعضی مطالب واقعا قابل تاملند بابد کمی بیشتر بهشون فکر کرد..

چقدر جالب بود..واقعا دل کندن از دیروز پیوستن به امروز...کارسختیه..ما همیشه تو گذشته ها جا مانده ایم...........خیلی قشنگ بود..زندگی را می بینی بگذار این چنین باشم تا هستم

عاشقی یعنی اسیر دل شدن ،با هزاران درد و غم یک دل شدن

موفق باشید

کلبه ی کاغذی یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ب.ظ http://kolbeyekaghazi.loxblog.com

سلام خوشحالم که اهل مطالعه هستی.

دختر کاغذی(دریا) یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:01 ب.ظ http://zinat.blogsky.com

سلام محبوبه جان
مثل همیشه قشنگ بود
خیلیم قشنگ عزیزم آپم
از شعرای خوبت سپاس گذارم
بدرود تا درودی دیگر

فیاض یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:03 ب.ظ http://www.pagonde26052.blogfa.com

مردم شهر سیاه خنده هاشان همه از روی ریاست /دلشان سنگ سیاست /ما در این شهر دویدیم و دویدیم چه سود؟ هر کجا پرسه زدیم خبر از عشق نبود /و تو ای مرغ مهاجر که از این شهر گذر خواهی کرد/ نکند از هوس دانه گندم به زمین بنشینی

سلام خوبی؟من اژم لطف کن به من هم سر بزن

ابراهیم سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:30 ب.ظ http://namebaran.blogfa.com

آهستـ ـــ ـ ه گفتــ "خُدانِگَــهــدارَتــ"
دَر را بَستــ وَ رَفتــ ...
آدَمها چ ِ راحَتــ "مَسئولیتــ خودشان را
ب ِ گردن ِ "خدا" می اندازند

محمد چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:13 ق.ظ http://www.bagheri6298.blogfa.com

سلام
آپم
[گل][گل][گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد