زندگیِ من آرام می گذشت.

اتفاقی نمی افتاد..!


تا این که سکوتی تمامِ وجودم را دگرگون کرد!


بی صدا آفتابی شد.. و دستِ مرا گرفت و به راهِ نوشتن کشید!


آری سکوت!


سکوتی که مشحونِ تحمل هاست..


سکوتی که از دنیا بریده است!


کاش نبود.. اما وجودِ من آن را شدیدتر می کند.


آی..! ای سکوتی که بی رحمانه مرا غرقِ محبت می کنی!


نمی خواهم.. محبت نمی خواهم!


آی صدای آشنا!... بد آمدی..چند روزی جرقه زدی رفتی.


تماشای تو وقت می خواست


گوشِ من پاسخی ندید


دلم می خواهد صدایت را بشنوم..


همین!


نظرات 2 + ارسال نظر
BrOken AngEl دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:38 ب.ظ http://my-lovely-dream.blogsky.com

سلام
دوست جدید نمیخوای؟؟؟

علیک سلام ،رفیق اینترنتی

فاطمه یوسفی سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:02 ق.ظ http://khondegh.blogfa.com

خیلی حالم بده این روزا رفیق ... خیلی زیاد
بیا پنجشنبه بریم زیارت ( سیدمظفر )
احتیاج به آرامش دارم ...

باشه حتما عزیز دل خودم هم خیلی وقته نرفتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد